چالش شارمین

این بار منم دلم خواست تو  چالش شارمین http://behappy.blog.ir/  شرکت کنم . و به سه مورد دعوت شدم که یکی رو انتخاب کردم که بنویسم.  

فکر کن بدون هیچ محدودیتی می تونی یک روز هرطور دلت خواست زندگی کنی ، اون روز رو توصیف کن . 

البته شاید یکی دیگه رو هم بنویسم ... ولی کمی بعدتر . 

خیلی فکر کردم ببینم دلم میخواد کجا و چطور برم . یه خورده سوال برام محدوده،  حس میکنم جام تنگه . شاید هُل شدم و از بین اون همه جا که دلم میخواد برم و حتی تعداد روزها ، محدود شدم به فقط یه جا و یک روز . 

من خیلی جاها دوس دارم برم از خود همین شهر کوچیک خودم بگیرید تا اون سر دنیا . 

لازمه قبل ورود به موضوع چالش یه کم خودم رو سبک کنم بعد برم تو چالش .

من همین چند روزه کلی هوس کردم ناهار یا شام برم رستوران دا همین ماهشهر . قبلا  هم صبونه هم ناهار و هم شام با دوستام یا همکارام و بویژه روز معلم رفتم اونجا . یه رستوران عالی و بزرگ و با سلف سرویس برای صبونه و ساید دیش ناهار و شام .  و من این چند روزه کلی هوس سالادهای متنوع و خوشمزه ش رو کردم . یعنی اگه میتونستم برم حتی منتظر همراه هم نمیشدم و میرفتم . چون این مدت هربار خواستیم دو سه نفری بریم یکی حداقل مشکل داشت و جور نشد  .  

مثلا دوس دارم برم کیش ، برم رشت و چالوس ، برم تهران و شیراز و اصفهان.  

چرا میخندید   

آره خیلی جاها دوس دارم برم . 

ولی حالا باید یکککک جا رو انتخاب کن no way . 

 واقعا سخته ولی خب ترجیح میدم جایی برم که یه شناخت ذهنی از قبل ازش داشته باشم . 

اینم بگم یه روز رشت و تهران برای من کمه پس تو چالش اونجا نمیام.  

میخوام بیام شیراز.  

دلم میخواد این سفر رو که شروع میکنم ، دنیا و بهتره بگم خانواده من هم جور دیگه ای باشه . یعنی آقا بم استرس و ترس و نگرانی رفتن و اومدن نده.  خواهرم و مادرم تک ذهنم وول نخورن . حتتتتی تو ذهنم نمیخوام این سه مورد رو داشته باشم . میخوام ذهنم خالی از نگرانی از طرف بقیه باشم . دلم میخواد یه روز یتیم و بی کس باشم که آزادی رو حس کنم . شاید توصیف خوبی نباشه و شایدم دردناک،  ولی جور دیگه ای من لذت نمیبرم چون فکرم جا میمونه تو خونه و جسمم جایی میره که بدون حضور فکر و دلم لذتی نمیبرم . دلم نمیخواد مثل همیشه تظاهر به خوشحالی و خنده مصنوعی کنم . اصلا سفر تنهایی رو دوس دارم که خودِ خودم باشم چه خوشحال چه غمگین،  چه ساکت چه هیجان زده . و حتی گاهی از قالب‌ تعریف شده همیشگی خودم خارج بشم ، شاید چارچوب های ذهنی م رو رد کنم . 

مسلما دلم میخواد یه کارت بانکی پرپول داشته باشم که با خرج کردن ازش حس نکنم که داره کم میشه و نگرانی از بابت هزینه های سفرم نداشته باشم.  

یه بلیط هواپیما میگیرم از نوع فرست کلس.  یه مانتوی خنک جلو باز میپوشم و موهام یه طرفه میندازم زیر شال خنکم  . نه شال نه با شال راحت نیستم ازبس شال نپوشیدم ولی با روسری اوکی هستم . دور گردنم گره ش میزنم خیلی هم بم میاد . یه دستبند خو شکل هم دستم میکنم و یه چمدون کوچیک برای یه سفر یه روزه میبندم.  سبک باشه که سنگینی ش اذیت و کلافه نکنه . 

خنکی مانتوی حریرم رو حس میکنم . 

خیلی شیک و با کلاس و ریلکس با آژانس میرم فرودگاه.  

اونجا پا رو پا میذارم و گوشم به اعلان های پروازه.  گوشی م تو کیفمه و نگاش نمیکنم مگه به خواسته دلم و چک کردن چیزی و نههههه به اجبار و استرس پیام های کسی . میخوام از گوشی دور باشم و فقط حواسم به اطرافم باشه . 

مسافرها رو نگاه میکنم و شور و هیجان اونا منو زنده و زنده تر میکنه . انگار آب زیر پوست مرده م جریان پیدا میکنه . از خشکی درمیاد و تازه و شاداب میشه . باور نمیکنم که دارم یه سفر رو شروع میکنم . باور نمیکنم اونقدر آزاد و رها شدم . فقط ۲۴ ساعت وقت دارم بهترین لحظات رو بسازم . اونقدر زمانم کم و محدوده که مطمئنم خیلی چیزا رو که میخوام انجام بدم هم جا میذارم و یادم میره . 

بهترین هتل شیراز که هتل بزرگ شیراز تو دروازه قرآن هست فکر کنم کنم هتل رهینو هم بش میگن و من تازه اطلاعاتی راجبش گوگل کردم رو رزرو کردم . شایدم الان این بزرگترین و بهترین هتل نباشه . ولی مهم اینه که انتخاب منه . یادمه موقعی که شیراز دانشجو بودم درحال ساخت بود و برای همین تو ذهنم مونده و میخوام برم ببینم چیه و چطوره. چون اون موقع میگفتن بزرگترین و بهترین هتل رو دارن اینجا یعنی دروازه قرآن میسازن . 

شاید بگید چرا شیراز . خب من ۲۴ ساعت بیشتر وقت ندارم قاعدتا باید یه جایی برم که کل روزم تو رفت و آمد هدر نره . و چون هم شیراز رو دوس دارم و هم تا حدی بش شناخت دارم ترجیح دادم برم اونجا که تو خیابونا خیلی حس غریبی نکنم . 

خیلی شیک و با کلاس و ریلکس . 

دقت کنید خیییلی شیک و با کلاس و ریلکس وارد هتل میشم سانتال مانتال

فکر نکنید جوگیرم هاااا که مدیون میشید

کلید اتاقم رو میگیرم ... اتاققققم  اتاقی که چند ساعتی ماااال خودمه .  یه نگاه کلی میندازم به اتاق.  همه چیز در عالی ترین حد خودش هست.  از تخت یه نفره اما بزرگ و دلباز تا پرده ای حریر قشنگی که رو پنجره ست.  از گلدون سرامیک و خوشکلی که گل های تازه نرگس توش هست و عطرش اتاق رو پر کرده . در یخچال رو باز میکنم و توش چند مدل نوشیدنی میبینم . یه بطری آب برمیدارم و لبم رو خنک میکنم . اصلا عطش خوزستانی در وجودم احساس نمیکنم . چون ذهنم باز بود و خنک خننننک.  انگار نقطه جوشم آف شده . حتی یه نگاه به سرویس بهداشتی با کلاسش میکنم و میگم بعد یه دور بیرون رفتن و اومدن میام دوش میگیرم الان حسش نیس . تلویزیون هم روی دیوار هست اما فکر نمیکنم حتی وقت کنم دکمه ش رو فشار بدم و البته نیازی هم بش ندارم . 

 خودمو پرت میکنم رو تخت نرم و راحتم و یه نفس عمیییییق از ته وجودم میکشم و بابت اون لحظه ناب خدا رو شکر میکنم . چقدر سبکم چقدر راحت و بی دغدغه م . اصلا باورم نمیشه . 

چرا همش میگم اصلا باورم نمیشه کاش میشد اینقدر این جمله رو نگم و باور کنم فقط .

نباید وقت رو از دست بدم . باید پاشم برم سفرم رو ادامه بدم . کجا قراره برم ؟

دلم میخواد این ۲۴ ساعت رو یه جوری به دو بخش تقسیم کنم . یه بخشش به تنهایی های خودم و یه بخش رو به همراهی با یه دوست . خب قسمت عجیب این سفر همینه . میخوام چارچوب ها و حصارهای دور و برم رو بشکنم و با یه دوست مذکر قرار بذارم همو ببینیم و قسمتی از این سفر رو بدم اون برام بسازه.  

تصمیم گرفتم از یکی از خواننده های وبلاگم که آقا هست بخوام که همو ببینیم . الان هم گاهی با هم چت های کوتاه داریم . کااااملا دوستانه و بی منظور و بی برداشت و بی طمع به پیش آمدن چیزی . 

اووووف ساااااارررره

برای خودمم راحت نیس . اما چالش که میگن اسمش همینه دیگه .

از آقا محسن دعوت کردم که تو این سفر همراهی م کنه و کمک کنه که به معنای واقعی بم خوش بگذره . 

قرار بود بیاد دم هتل دنبالم و بریم بهترین جای شیراز ناهار بخوریم . ایشون هم خیلی خوش قول و مرتب و تمیز و جنتلمن اومد دم هتل و زنگ زد که من منتظرم جلوی هتل . غیر از یه بار پیام که آیا رسیدی یا نه هم ما پیامی رد و بدل نکردیم . 

حتی خود آقا محسن هم مدیونه اگه فکر کنه من تو این چالش چیزی بیشتر از این چالش توقع داشته باشم که خب مطمئنا اونم از شناختی که رو من داره میدونه که من چیَم و کیَم  . میدونم الان ذهن تون هزار جا میره ولی بگید از همون راهی که رفته برگرده. 

خب کلی هیجان دارم برای دیدن آدمی که تا حالا ندیدم ، البته به جز یه عکس که شاید با الانش خیلی فرق داشته باشه . راستش کمی استرس دارم . و از اینکه دارم یه کاری میکنم که تو عمرم نکردم به خودم آفرین هم میگم با اینکه استرس هم دارم ، قراره بریم پاساژگردی و البته هرچی دلم خواست تند انتخاب کنم و بی حرص ، فقط کارت بکشم . چند تا مانتو میخرم و چندتا کفش و شال و روسری... البته من ترجیح میدم خرید میکنم تنها باشم پس باید تو برنامه ریزی م یه تجدید نظر کنم و بگم دیرتر بیاد یا خرید رو بذارم برای عصر اینجوری راحت ترم . پس بهتره بریم با ماشین شیرازگردی ... همیشه دوس داشتم برم دریاچه مارگون اما وقت نمیشه . پس بهتره به جای فقط جاده طی کردن تو همین شیراز بهترین روز رو بسازم .. بریم ارگ کریم خان که من فقط یک بار رفتم و بریم نارنجستان اونم یه بار رفتم . با هم بستنی بخوریم و کلی راجب لهجه های مختلف و تکیه کلام ها بگیم و بخندیم . واقعا واقعا نمیدونم چطور پیش میره ولی میدونم اونم پایه ست که منو خوشحال کنه . بعد هم میریم با هم ناهار میخوریم . یه رستوران عالی که سلف سرویس ساید دیش هم داشته باشه.  یه کباب و جوجه خوشمزه هم که مسلما تعریفش رو آقا محسن داده میخوریم و من از سالادها تست میکنم و خوشمزه ترینش رو میکشم . همینطور که میخوریم کلی هم حرف میزنیم و از خاطرات میگیم . حتی تصورش هم قشنگ و هم کمی برام شایدم بیشتر خجالت میاره . 

یه ناهار سر کیف خوردیم و من ازش میخوام برسونتم هتل . هم  چون عادت دارم ظهر حداقل دراز بکشم و هم میخوام دوش بگیرم و برای گشت و گذر تکی عصر خودمو رفرش کنم . منو میرسونه هتل و کلی از بودن با هم تشکر میکنیم و قرار میشه شهربازی رو با هم بریم.  خب قرار بود اول تنهایی برم اما دیدم برام سخته و جرات ندارم ، بعد شهربازی منو پیاده کنه بازار و برای خودم تا هرساعتی خواستم بگردم و خرید کنم  .

دوس داشتم میرم شیراز دوستام هم ببینم ولی وقت نیس . 

رفتم هتل و دوش گرفتم و رو تختم زیر خنکی کولر دراز کشیدم.  بیخیال  و ریلکس و خوشحال و سبک و فول آدرنالین یه چرتی زدم . دلم نمیخواد به کسی زنگ بزنم یا گوشی چک کنم . اصلا یه روز بیخیال گوشی باشم . 

کلی عکس گرفته بودم و گوشی رو باید شارژ میکردم برای بعدا . 

همه چیز تو بهترین حالتش بود . یه دور هم تلویزیون روشن کردم و چند کانال عوض کردم و خاموش کردم . بلند شدم اون یکی مانتو رو پوشیدم . یه مانتوی سبز پشت دکمه ای جلوباز و یکی از همون شال هایی که صبح خریده بودم رو پوشیدم و رفتم تو لابی هتل  و کمی اونجا نشستم و دور و برم نگاه کردم و رو لحظه ای که توش هستم تمرکز کردم ، رو این نعمتی که بم هدیه داده شده بود رو این سفر رویایی . 

گوشی م زنگ خورد و آقا محسن بود . رفتم جلوی ورودی هتل و سوار ماشینش شدم نیم ساعتی تو مسیر شهربازی بودیم . خوبی بودن با آقا محسن این بود که انگار کنار یه دوست قدیمی هستم و لازم نبود چیزی رو توصیف و تشریح کنم . گاها راجب پست های وبلاگم اشاره ای می‌کرد و خودش میشد داستان و من تو گفتن راحت بودم و احساس معذب بودن نمیکردم . گاهی از اینکه راه حلی برای مشکلاتم نداشت افسوس میخورد و با  یه خنده میزد به یه راه دیگه که من فراموش کنم . رسیدیم شهربازی و چندتا بازی به انتخاب و البته تشجیع ایشون سوار شدیم . من از دوران راهنمایی که اردو رفته بودیم تهران دیگه شهربازی نرفته بودم ، هم ترسو شده بودم هم محتاط تر . ولی به شجاعت ایشون گفتم ساره یه روز از حالت عادی زندگی ت خارج شو نمیمیری.  

و واقعا ترسیدم و واقعا با همه وجودم جیغ زدم و خندیدم و گاهی التماس کردم نگه داره . و آقا محسن به من میخندید . خیلی بدجنسی آقا محسن . 

وقتی پیاده شدم گیج و منگ .‌ گفتم آقا یه جا بشینیم من تو راه نیافتم ،  رفتیم تو کافی شاپ شهربازی و اون بستنی فالوده سفارش داد و اونقدر به من خندید که نگید . حتی نتونستم بستنی م کامل بخورم . خیلی کیف کرده بودم . یه نیم ساعتی تو کافی شاپ گذشت تا من از گیجی دراومدم.  گفتم دیگه منو برسون بازار و بیشتر مزاحمت نمیشم ولی گفت برو دور دورهات کامل بزن هرساعتی خواستی بگو من میام میرسونمت هتل  .

برای تجدید خاطرات گفتم سی متری سینما سعدی منو پیاده کنه جایی که شروع حضورم تو شیراز بود . چقدر مغازه ها شیک تر شده بودن . بازار خیلی شلوغ بود . وای  از هر کدوم از مغازه های خوراکی فروشی ها رد میشدم  ، دلم میخواست یخ دربهشت بخورم ، ذرت مکزیکی که بوش رو بیشتر از خودش دوس دارم ، بامیه هندی ،  بستنی قیفی ، سیب زمینی پیچی و و و ... همه رو که نمیتونستم بخورم پس ذرت مکزیکی و سیب زمینی پیچی رو گرفتم . 

از همه چی مهم تر سبکی من بود ،  بی دغدغه بودنم ، بیخیال بودنم . از اینکه میتونستم تا ۲ شب هم تو بازار بگردم . کلی مغازه لباس فروشی رفتم و کلی مغازه دکوری و هرچقدر نگاه میکردم سیراب نمیشدم ،  چند دست لباس خریدم و چیزای ریزه میزه . تا چها راه  قصردشت پیاده پیاده رفتم و آروم ولی احساس نکردم . برای شام پن پن خریدم . شیراز که بودم شاید دو بار خورده باشم و دلم میخواست دوباره تجربه ش کنم چون واقعا دوسش دارم . اینجا ندیدم جایی بپزن حتی دستور پختش ندیدم جایی بذارن . پن پن یه نوع خمیره که توش مواد پیتزا هست و روش سس مایونز و کچاپ میریزن . 

دیگه خسته بودم و ساعت ۱۱:۳۰ شده بود  زنگ زدم به آقا محسن که اگه میتونه بیاد و اونم بیچاره نه نگفت . برای تشکر که امروز همراهی م کرده بود و زحمت کشیده بود واقعا براش یه جاسوئیچی خریدم و بش دادم . اونم کلی ذوق کرد و انتظار نداشت . از دور دورهام براش گفتم و یه ساعتی هم ماشین گردی کردیم . حدود ۱ شب دم هتل از هم خداحافظی کردیم . من روز بعد ساعت ۹ پرواز داشتم . از اینکه سفرم داشت به آخر میرسید دلم گرفت ولی شکرانه این روز رو باید تا آخر عمر میاوردم.  دوش گرفتم و لباسام عوض کردم و رفتم تو تختم و کلی اون روز رو مرور کردم . حس میکردم خیلی چیزا و خیلی کارا و خیلی جاها رو جا گذاشتم و نرسیدم که انجام بدم یا برم . تو همین افکار شیرین بودم که خوابم برده بود و با آلارم گوشی م توی اتاقم بیدار شدم ساعت ۶:۳۰ . 

واقعا دلم گرفته بود ... 

کاش سفر طولانی تر بود . 

کاش این رویا همیشگی بود . 

رفتم تو رستوران هتل صبونه خوبی خوردم و برگشتم تو اتاق و جمع و جور کردم و پوشیدم و از تاکسی هتل به فرودگاه ماشین گرفتم . و این یعنی نقطه آخر پرواز ، نقطه آخر سفر و نقطه آخر رویا . 


شارمین جان ممنون بابت این چالش شیرین .

کل امروزم لابلای همه بدو بدوهای زندگی به نوشتن این پست گذشت و این باعث شد حس کنم از صبح تو سفر بودم و حالا تموم شده . 

و ببخشید که خیلی طولانی شد خواننده های عزیزم . 

نظرات 11 + ارسال نظر
ارزو پنج‌شنبه 20 خرداد 1400 ساعت 04:04

چه قدررررر عالی توصیف کردی.انگار تو تک تک لحظه ها بودم.ان شالله زود یه سفر توپ به شیراز برات جورشه

مرسی آرزو جان ممنون انشاالله

هاله دوشنبه 17 خرداد 1400 ساعت 11:56

آدم این همه راه بره شیراز همش یه بار اونم فالوده بستنی بخوره عجیبه خیلی عجیب!!!! من هر تایمی که بیرون بودیم هر ساعت فالوده محشرشو نوش جان می کردم در ضمن تا شیراز بری و طرف سالاد شیرازی نابش نری!!! ناامید شدم ازت دختر
خوش بگذرونی همیشه خانمی

سالاد شیرازی که برام معمولی هست .
چی بخورم پس
وقت نداشتم بیشتر از یه بار فالوده بخورم
زمانم محدود بود ذهنم هم محدود شد
ممنونم هاله جونم

شارمین یکشنبه 16 خرداد 1400 ساعت 21:48 http://behappy.blog.ir

سلام.
عزیزم چه قدر خوب نوشتی. قشنگ حس سبکی و شادیش به ما هم منتقل شد. مرسی که شرکت کردی :))

اِ اومدی ..
تازه اومدم وبلاگت گفتم بیا
اومدم دیدم اومدی

شکوه یکشنبه 16 خرداد 1400 ساعت 00:13

سلام ساره ی عزیز روزهای بسیار خوبی رو براتون ارزو‌میکنم و من مطمئنم که با هوش و استعداد و مهربانی ذاتی که داری آینده برای شما تابناک و درخشان خواهد بود

ممنونم شکوه جان .
انشاالله خدا از دلت بشنوه
انشاالله خوبی ها هم برای شما عزیزم

فرشته شنبه 15 خرداد 1400 ساعت 23:38

عالی بود امیدوادم به واقعیت تبدیل بشه ولی بدون استرس از تموم شدن روز ووقت

آره واقعا مرسی فرشته جان

ترانه جمعه 14 خرداد 1400 ساعت 18:30 http://Taraaaneh.blogsky.com

چه رویای قشنگی ساره جان. و تو چقدر قشنگ و با جزییات تعریفش کردی. زیاد هم غیر عملی نیست این رویا،بعد از کورونا میتونی به شیراز سفر کنی.حتی میتونی از اون دوستت،اگر مجرده بخواهی که همراهیتان کنه. چرا گ
که نه؟ واقعیتها گاهی فقط از یک رویا شروع میشن،اگر به اندازه کافی بهشون فکر کنیم و یادمون نره که چی می خواهیم

ممنونم ترانه جان
آره ایشون که مجردن خیالت راحت
انشاالله جور بشه

Reyhane R جمعه 14 خرداد 1400 ساعت 14:08

عه کامنت من نصفه اومد باز /:
احتمالا چون استیکر استفاده کرده بودم وسطش/:
آخرش ازت تشکر کرده بودم که نوشتی (:

خواهش میکنم عزیزم

سمیرا جمعه 14 خرداد 1400 ساعت 12:35 http://khalvateman66.blogsky.com

چقدر خوب تعریف کردی ساره جون، واقعا از خدا می خوام همچین سفری حتی بهتر نصیبت کنه دختر خوب

ممنونم سمیرای عزیز

beny20 جمعه 14 خرداد 1400 ساعت 00:59 http://beny20.blogsky.com



خیلی خوب بود
لامصب
تو از سفر هایی که نرفتی
از چیزهایی که نداری
از آدم هایی‌که ندیدیشون
و کُلی بگم
واسه نداشتن ها نبودن ها
خیلی بیشتر ذوق داری
و خیلی بهتر می نویسی ازشون

باور کن این سفر شیرازو
اگه واقعا رفته بودی
بعد الان می خواستی ازش بنویسی
به نظرم از اول پستت تا آخرشو
اه و ناله میکردی
تهشم میگفتی شیرازه کوفتمون شد :\

ممنون
نه من اگه تنها برم صدرصد بم خوش میگذره خیال تون راحت

Reyhane R جمعه 14 خرداد 1400 ساعت 00:14

عزیزم (:
عالی بود

ممنون

غزل سپید جمعه 14 خرداد 1400 ساعت 00:10 https://iliata67.blogsky.com/

وااای ساره جان
عالیییییییییی بود...یعنی من نامحسوس باهات همه جا اومدم
خیلیییی خوش گذشت
واقعا اون خنکی رو اینقدر قشنگ توصیف کردی منم حسش کردم.
کارت پر پول آرزوی دسته جمعی ماست! بلند سینه بزن
من واست یک سفر واقعی چند روزه پر از حس خوب آرزو میکنم...خدارو چه دیدی...به چشم بر هم زدنی میتونه همه چیز رو مهیا کنه.
بازم میگم از اون پستهای شیرین بود...از اونا که آدم دلش میخواد دوباره و دوباره بخونه

قربانت غزل جان
آره والا کارت پرپول آرزوی کدامین زن نیس
ممنونم بابت آرزوی قشنگت
مرسی عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد