امروز دیگه رفتم باشگاه . دکترم گفت اگه به دستت فشار نیاری ورزش مشکلی نداره . منم خسته شدم تو خونه . امروز رفتم و شروع کردم دوباره .


یاد شنبه های دوس داشتنی افتادم که میرفتم کلاس طراحی . کلاس رفتن هر چی باشه حس دیگه ای داره تا تو خونه کار و تمرین کردن .

دیدید خانم عبادی چه گل کاشت . حظ کردم از کارش . واقعا قشنگ بود  . با دستاش جادو میکرد .

دلم برای کار کردن خیلی تنگ شده،  دوس دارم دست به قلم بشم دوباره .

روزها خسته کننده و تکراری سر میشن،  باید بتونم یه رنگی به خاکستری زندگی م بپاشم. 

تو سایت ها و پیش دوستان دنبال جا هستم ولی هنوز خبر خاصی نیست. 

یه حرف ته دلم که میخوام بگم بدون اینکه بازش کنم .

محبت بعضی از آدم ها چقدر زود ته میکشه . طوری که خودت هم باور نمیکنی .

نظرات 10 + ارسال نظر
محسن از دنیای دوست داشتنی یکشنبه 27 مرداد 1398 ساعت 22:20

•_•

محسن از دنیای دوست داشتنی چهارشنبه 23 مرداد 1398 ساعت 23:37

انگار تو هم دچار سندروم مغز خسته و دل شکسته شدی دیگه نمیای بنویسی :/

چی بگم آقا محسن . حرفی نمونده باقی

محسن از دنیای دوست داشتنی چهارشنبه 16 مرداد 1398 ساعت 22:39

خوببب.... چخبرا.... چی شد بالخره بیا بقیشو بگو برامون :/

خوبی . چی بگم والا. باشه میام میگم

زینب شنبه 5 مرداد 1398 ساعت 16:43

سلامممم عزیزمم. من بعد کلی مشغولیت به خاطر امتحانات نیومدم و الان دیدم 15 تا پست نخونده ازت دارم! ببخشید ولی خیلی مشغول بودم.
اول که خدا رو شکر عملت به سلامتی انجام شد و انشاءالله که خدا برادرهات رو برات نگه داره دوم که برای چی یه دستی ظرف می شوری و کار می کنی؟؟؟؟ میخوای خدای نکرده اون دستت هم عمل بشه؟ عزیزم شما عمل کردی اصلا به جز فیزیوتراپی کار دیگه ای نباید کنی. کارهای خونه و بقیه هم می مونه که بمونه. آقای خونه باید جور فرزندانشو بکشه. اینها اصلا مشکل تو نیست و نباید باشه!
بعدشم میخوای مستقل بشی با تیلو موافقم نباید کس دیگه ای رو با خودت ببری. پدرت مسئول بچه هاشه نه شما.

ببخشید شاید تو دنیای واقعی هیچوقت روم نشه اینا رو به کسی بگم از بس دخالت تو زندگیش محسوب میشه ولی ببخش نمیتونم جلوی خودمو بگیرم خصوصا که این راه تورو من رفتم و میدونم تهش ترکستانه.

خیلی مواظب خودت باش. بقیه همون قدی بهت بها می دن که خودت میدی.

نمیدونی چقدر کامنتت حالم رو خوب کرد . حرفات پر از محبت بود . دخالت نیس عزیزم. من واقعا باید مواظب خودم باشم چون کسی دستم رو نمیگیره هرکس یه طوری گرفتار . اما مجبور میشدم که با دست چپ یه کارایی کنم متاسفانه
الهی سلامت باشی و شاد . ممنون که هستی

ریحانه چهارشنبه 2 مرداد 1398 ساعت 11:34

آره خدایی تو آدم راحت طلبی نیستی و همش تا بشه به کاری. ایشالله بهترین ها برات پیش بیاد گلم

قربونت عزیزم

فرشته چهارشنبه 2 مرداد 1398 ساعت 01:30

عزیزم قربون دل شکسته ات بشم من چقدر میفهمم چی میگی وبرای دلت ودلم اشکی شده چشمام

خدا نکنه عزیزم. الهی سلامت باشی. ممنون خیلی ممنون

ریحانه سه‌شنبه 1 مرداد 1398 ساعت 19:32

میدونی من تو یه برهه از زندگیم یاد گرفتم که هر کسی هر محبتی کرد بگم مرسی و هیچ گونه انتظاری برای ادامه نداشته باشم (وابستگی). اینه که ته کشیدن محبت اتفاق می افته ولی احتمالا مشکل از انتظار ماست.

آخه از کسانی ته میکشه که خیلی بت نزدیکن. و همونطور که مند میشناسی من اصلا آدم متوقع یا راحت طلبی نیستم . من تو همین حال هم بیکار ننشستم و بارم رو دوش کسی ول نکردم . مگر مواردی که واقعا راه نداشت یه دستی کار کنم . اما توجه ها زود کم شد قبل اینکه من دوره نقاهت رو بگذرونم

سمانه سه‌شنبه 1 مرداد 1398 ساعت 13:22 http://weronika.blogsky.com

سلام خانم
کار خوبی کردی ورزش شروع کردی
توی روحیه ات خیلی تأثیر داره
انشالله که روزهات رنگی و رنگی تر بشه

سلام عزیزم ممنونم

تیلوتیلو سه‌شنبه 1 مرداد 1398 ساعت 12:42 http://meslehichkass.blogsky.com

سلام ساره جانم
خیلی مراقب دستت باش
عمل یه طرف قضیه هست ولی این دوران نقاهت خیلی مهمتره
من حتی حاضر نشدم توی واتس آپ بهت پیام بدم که نخوای حتی گوشی دستت بگیری... زود نبود برای باشگاه؟؟؟؟
یه توصیه خواهرانه هم برات دارم، اگه دوست نداشتی تاییدش نکن...
ببین درسته که پدرت دارن کم لطفی میکنن و با این بی مهری ها و کنایه ها دارن آزارت میدن... درسته که تو اون خونه اون مهر و محبتی که میخوای را دریافت نمیکنی، ولی خانه پدری امن ترین جای دنیاست حتی اگه به نظرمون جهنم بیاد و اون بهشتی که از دور و بیرون خونه پدری میبینم یه سرابه...
حتی اگه میخواستی به تنهایی مستقل بشی و تصمیم گرفته بودی شاید این کامنت را نمینوشتم ولی اینکه گفتی میخوای خواهرت را هم با خودت ببری، به نظرم خیلی نیاز به فکر و بازنگری داره... ترک کردن خونه پدری اونم با شرایطی که تو ترسیم کردی از نظر من اصلا درست نیست، البته که من با کفشهای تو راه نرفتم و الان در حال قضاوتت نیستم ... حقش را هم ندارم ...اما به عنوان یه خواهر، یه دوست ، یه کسی که مدتهاست محبتت تو دلش هست بدون هیچ بدخواهی دارم این حرفا را برات مینویسم... از عاقبت این کارت خیلی خیلی نگرانم
این کامنت را دلیل بر دخالت بیجا نزار... به چشم حرفای خواهرانه و دوستانه بهش نگاه کن

همه حرفات رو چشم.
مراقب دستم هستم . این بار خیلی حواسم هست . دیگه الکی کاری نمیکنم .

Reyhane R سه‌شنبه 1 مرداد 1398 ساعت 12:24

چه خوب که باز شروع کردی ورزش رو.
حرفت رو بزن عزیزم.ما سراپا گوشیم.

ممنونم عزیزم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد