بازم اسمی نمیاد به ذهنم.

بالاخره دیروز رفتم یوگا . به مامانم گفتم ساعت 10 قطره بزن و قطره گذاشتم پیشش.  خدا بخواد فردا 2 ساعتی ها میشن 4 ساعتی و بیداری من کمتر میشه .

هنوز گلوم میسوزه و درد داره ، صدام خش دار و گرفته ست . بدنم و دستام کوفته ست .

هنوز کلی سوال طرح نشده و تایپ نشده مونده .

کلاس طراحی م عقب افتاده. 


سعی کردم زندگی رو عادی پیش ببرم و از حال خوبی که برای خودم ساخته بودم فاصله نگیرم . تا حد زیادی هم موفق بودم . نذاشتم رو بقیه وجودم و زندگیم اثر کنه .


نظرات 2 + ارسال نظر
ریحانه سه‌شنبه 9 بهمن 1397 ساعت 11:28

زده بود قطرش رو؟
افرین که رفتی یوگا. ایشالله مامان هم عادت کنن خودشون قطره را بزنن

آرع زده بود . یه وقتایی رو که دستم بند بوده فقط نوع قطره رو گفتم خودش بزنه . کمی از بارم کم بشه . از یوگا کلی یادت کردم و برات انرژی فرستادم

عابر سه‌شنبه 9 بهمن 1397 ساعت 10:11

خسته نباشی.
انشالله خدا به خودت سلامتی سلامتی سلامتی و آرامش و آرامش و آسایش بده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد