دیروز یوگا نرفتم هم بخاطر کارای خونه و خرید و هم بخاطر کارای شخصی خودم . باید لباس میشستم و طرح چهره میزدم . رفتم خرید و تند برگشتم . آقا از ماما پرسیده کجا رفت و اومد . .. مامانم بش گفت رفت خرید کرد کجا رفت ...
معلوم شد عصبانیت آنروزش از من بخاطر این بود که میگه باید حرفم گوش کنه و با پسرعموش ازدواج کنه . آخه جریان خواستگاری اون خانم نمیدونم چرا معلق و کنسل شده فعلا . البته پسرعموم هیچ حرفی نزده ، آقا شده کاسه داغ تر از آش . نمیخواد فرصت از دست بده . میگه من پدرم و هرچی میگم باید گوش کنید . فقط به اینجا که میرسه پدر میشه .
امروز هم که خودم صبح کلاس نداشتم . ولی بخاطر طوفان شدید و گرد و خاک و قطعی برق نتونستم طرح بزنم .
مامانم دیشب برای عمل چشم بستری کردیم.  دیشب تا امروز ساعت 1 خواهرم پیشش موند . من از 1 تا حالا بیمارستانم.  و امشب هم میمونم پیش مامانم .
و فردا صبح میرم خونه که اون بیاد و مامانم عمل کردن دیگه عصر مرخص میشه . شاید تا مدتی نتونم برم یوگا . باید ببینم چی میشه.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد