مردی به نام پدر

چطور ممکنه اینقدر یه پدر از جگرگوشه خودش از دختر یا پسرش تا این حد متنفر باشه . که هر روز نمک بپاشه به زخمش.  هر روز نفرینش کنه و هر روز بگه حاضرم مفت بدمش بره فقط بره . مگه من باش چکار کردم .

من حتی از اون هم پرستاری کردم.  وقتی که هنوز غیر خودم سه نفری که الان متاهل هستن اون موقع مجرد بودن و تو خونه .

من راهنمایی بودم و اون عمل چشم کرد.  خدا شاهده تمام شب تا صبح 2 ساعت یه بار بیدار میشدم و قطره ش میزدم.  اونقدر دکتر سفارش کرده بود که قطره ها باید سر ساعت زده بشن که باید یکی این کارو به عهده میگرفت.  هیچ کس نه پسر نه دختر داوطلب نشد از خوابش بگذره . به مدت دو ماه تمام شب کارم این بود که ساعت هی دو ساعت یه بار کوک کنم و هی بیدار شم قطره ش بزنم . حلالش باشه . اما چطور این محبت من تو وجودش اثر نکرد . چطور یادش رفت و چطور حتی یه بار تو عمرش نه تشکر کرد و نه حتی جلوی کسی از من تعریف نکرد . برعکس تمام عمرش پیش کس و ناکس و پیش پسرعمو و غیره منو کوبوند.  هنوزم دست از سرم برنداشته.  همین امروز هم گفت دیروز هم گفت .

و فردا هم میگه . دلم میخواد تموم بشه دیگه .

چطور میشه یه مردی به نام پدر اییییینقدر دلش پر از کینه باشه . اینقدر ظالم باشه . اینقدر بی محبت باشه .

و خدا کجای این قصه تلخه.  کجاست که حتی دست منو نگرفت و رهام نکرد که برم و جلوی چشم اون نباشم .

من حتی نمیتونم بگم پدرم یا بابام.  همیشه یا میگم آقا ، یا میگم مردی به نام پدر . دلم میخواست یه کتاب بنویسم با این عنوان '' مردی به نام پدر ''  ولی توش از عشق پدرانه یه مرد به دخترش مینوشتم.  از اون پدرایی که دور و برم زیاد میبینم.  از پدری که میشه حامی و تکیه گاه . همه چی برای دخترش مهیا میکنه و بش میگه نمیخوام به ازدواج فکر کنی . اصلا نمیخوام شوهر کنی . نه اینکه صدرصد حرف رد ازدواج توسط پدر رو بخوام تایید کنم نه ،چون اونم یه جور خودخواهیه.  شاید دختره دلش ازدواج خواست . ولی حرفم سر اون همه عشق و علاقه ست بین یه پدر و دختر که باعث میشه به دخترش چنین چیزی بگه .

اون وقت من از صبح تا شب از نفرت و بدی این مرد بگم ، کم گفتم . نه از مرده میگذره نه زنده . نه از دوست نه دشمن . نه از کافر نه مسلم .

جالب اینجاست که هیچ چیزیش هم نمیشه . سر و مر و گنده . راست راست راه میره حق الناس ضایع میکنه . قبل ناهار نماز خوند ناهار خورد و سر سفره اسم چند نفر رو آورد و هرچی ناسزا و توهین حتی ناموسی داد و بعد گفت برم بقیه نمازم بخونم . رفت و نمازش با همون وضوی قبلی خوند و ادعای پیامبری میکنه .

مطمئنا خدا نماز اونو بیشتر از نماز من قبول میکنه . اونا با هم دوستن وگرنه یه جوری بش میفهموند که اینطور رفتار نکنه . چرا من دستم داغون میشه . مامانم تصادف میکنه ولی اونی که هیچ تاثیر مثبتی نداره هیچیش نمیشه تازه آزار هم میرسونه.

نظرات 5 + ارسال نظر
زهرا وبلاگ خونمون دوشنبه 28 آبان 1397 ساعت 11:10

سلام عزیزم. یه مدتی نبودم الان اومدم دارم تند تند پست هات رو میخونم.
یه چیزی بهت بگم؟
چرا فکر نمیکنی همین ‌که هیییچ عشقی دریافت نمی‌کنه یعنی خدا جوابش رو داده؟! همین که دخترش نمی‌تونه مثل یک پدر دوسش داشته باشه؟
یه حدیثی خوندم. خیلی روم اثر کرد. نمیدونم از کدوم معصوم بود یا اصلا حدیث قدسی بود.
خدا گفته که اگر از کافر شدن شما نمی‌ترسیدم سقف و دیوار خونه کافران و بی دین ها رو از طلا میساختم!!
خییییلی توش حرفه ها. انقدر بهشون میده که دیگه یاد خدا رو نکنن. دوتا دولا راست شدن که نشد نماز که. فکر میکنی نمازش قبوله اصلا.
باور کن خدا سالم نگهش داشته که باری رو دوش تو و مادر بنده خدات نشه. انشالله که همیشه سالم باشه و خدا هدایتش کنه

سلام عزیزم خوبی. هرجا هستی خوش و سلامت باشی. راست میگی اگرم چیزیش بشه بلای جون خود ما میشه . من اصلا افتادنش نمیخوام. دلم میخواد هدایت بشه به محبت و دوس داشتن.
فدای تو

مرجان شنبه 21 مهر 1397 ساعت 01:52

سلام ساره جان میتونم رمزو داشته باشم عزیزم؟

میام میگم

ریحانه شنبه 21 مهر 1397 ساعت 00:55

بیا بغلم

محسن از دنیای دوست داشتنی جمعه 20 مهر 1397 ساعت 19:33

ساره بی خیال خدا شو.
•_•

نزدیکم بش

عابر جمعه 20 مهر 1397 ساعت 18:14

سلام عزیزم . خدا قوت . ولی خدا نکنه چیزیش بشه اینطوری که بار روی دوش تو باز بیشتر میشه. موقع هایی که خونه ای و ایشون هم هست یه چند لحظه یه حریر نقره ای رو تو ذهنت تجسم کن که مثل حفاظ دورِت رو گرفته این ها رو تو انرژی درمانی بهش معتقدن که البته میگن 4 تا 7 ساعت یکبار باید تجسم کنیش. موفق باشی

ممنونم عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد