زندگی شور تو شور

دیشب مامانم رو بردیم بیمارستان،  من و داداشم.  عکس گرفت و برگشتیم . امروز صبح بیچاره دیگه خودش تنها رفت دکتر ببینه.  دکتر بش گفته مهره ت آسیب دیده و باید عمل بشه . البته مامانم سابقه کمردرد و دیسک رو داشت و قبلا هم بش گفته بودن باید عمل کنه ولی خب به دلایل جوراجور عمل نکرد . حالا هم معلوم نیست چی بشه . باید بره پیش یه ارتوپد و ببینیم اون چی میگه .

زندگی م همش شده شور تو شور و تلخ تو تلخ و غوز بالا غوز .

بخدا غیر یوگا که میرم به هیچ کار دیگه م نمیرسم . طراحی مونده . حتی فرصت نمیکنم عرق خنکی م بخورم . همش بدو بدو . اینو بذار اونو بردار .

هرکی تو خونه یه چیزیش بشه مستقیم بارش رو دوش من میفته.  دستم درد میکنه حتی .

نمیدونم چرا من از پا نمیفتم که کمی تو استراحت برم . دلم یه کمای طولانی میخواد .

جالب اینه که آقا کوچکترین کمک و قدمی برنمیداره.  پسرا هم یه جوری ساز مخالف میزنن.  اون که مشکل داره ، متاسفانه خیلی شرایط رو درک نمیکنه و میخواد میوه و نوشابه و ناهار و شامش به بهترین شکل و کیفیت به راه باشه . یعنی یا من یا داداشم باید خرید بیرون خونه رو هم به عهده بگیریم . نمیشه یکی دو روز میوه و نوشابه نخوریم .

اونی هم که سالم عملا کمکی تو خونه نمیکنه . خب یا مغازه ست یا بیرون کار داره.  بار هم رو دوش من میفته . شدم جور کش همه . تازه از یه کم کاری هم نمیگذرن. 

هوس بازارم فعلا پریده . باید برای کارت ملی م هم برم که بگیرمش اونم ببینم کی فرصت میشه .

همش دعا میکنم مامانم خوب بشه و وضعیت حاد نباشه . میگیم شاید کوفتگی ضربه باشه و خوب شدنش زمان ببره . دلمون خوش میکنیم .

از آموزشگاه ازم خواستن امروز برم برای تعیین سطح دانش آموزان.  ولی هنوز از شروع کلاسا خبری نیست. 

سفر هم که اونم فعلا پریده . هرچند که خیلی دوس دارم برم شیراز اما گاهی فکر میکنم به اون همه خستگی و مسئولیت هایی که یه جا رو تن من تنها میفته،  نمی ارزه .

دوس داشتنم تو دلم بمونه .




نظرات 3 + ارسال نظر
زینب جمعه 13 مهر 1397 ساعت 11:38

فقط اینو بگم تروخدا این قدر از خودت کار نکش. 4 روز دیگه که از این همه کار طاقت فرسا خدای نکرده یه چیزییت شد، کی هست تورو جمع و جور کنه؟

بقیه یه روز به مراد شکمشون نرسن، چی میشه مگه؟ بگو منم آدمم کمرم درد می کنه اصلا دکتر گفته استراحت کنم!

به خدا کاش می شد یه طوری کمکت می کردم اما جز دعا کاری ازم برنمیاد. خودمم شرایط جالبی ندارم یعنی کاملا متفاوت از تو ولی عین تو حلش به دست خودم نیست. برای همین همیشه درکت می کنم.
ایشالا خدا بهترینها رو زودی بذاره سر راهت و پاداش این همه خوبیتو ببینی.

زینب بخدا داشتن شما برام یه دنیا می ارزه . اینقدر خوبید که نمیدونم چطور وصف تون کنم . متاسفم بابت شرایط بدی که داری. چقدر ناراحت میشم که آدمای شبیه من زیادن و هرکس یه جوری گرفتار. مرسی از محبتت. همین که بم سر میزنی از هرچیزی مهم تره . همین که منو میفهمی کلی ارزش داره برام . تو هم مراقب خودت باش. دوس داشتی بیا برام خصوصی بنویس شاید سبک بشی .
درمورد کارا واقعا راهی نمونده. اگه نکنم همه ش میمونه . و نمیشه اینجوری . خب انگار قسمت من همینه

ریحانه پنج‌شنبه 12 مهر 1397 ساعت 02:47

میدونی که، الان زیاد اعصاب ندارم لحنم خشنه :)))
ولی تو نکن.
مشق: یک کار را که مطمینی فردا بهت میدن از همین الان تعیین کن که بگی نه. (خستم نمیتونم. دستم بنده نمیتونم و ...) خوب فکراتو بکن و ببین در برابر چه کاری الان میتونی این مشق را انجام بدی. برامون بنویس اون کار چیه. فقط و فقط یک کار. حتی خیلی خیلی کوچیک. مثل باز کردن در خونه.

فعلا چیزی ندارم بگم . اونقدر داغونم که فقط دلم میخواد داد بزنم .
منو ببخش. مرسی که به فکرمی

ریحانه چهارشنبه 11 مهر 1397 ساعت 19:10

نکن نکن نکن.
فوقش جیغ میزنن داد میزنن دعوا میشه.

ای بابا.
دیدی اون روزی که حرفات رو به مامانت زدی، بعدش خواهرت اومد کمکت؟ هیچ کس از دل تو و بار تو خبر ندارهههههههههههه. بخدا ندارن. متوجه نیستن. تا نگی و نکنی متوجه نمیشن. بگو خستم و نکن. واقعا نکن.

بدش میاد؟ به درک! مگه تو بدت نمیاد؟ ای بابا. اصلا دوباره بهت مشق میدما.

سلام عزیز دلم چطوری . خداییش کلی خندیدم. من عاشق مشق دادن تو هستم . مرسی که اومدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد