نیمه خالی من

چند روز خودمو گرفتم که حرفی نزنم و چیزی ننویسم. 

امشب خیلی تو سرم دنبال کسی گشتم که کمی از وجودم رو تو وجودش خالی کنم . طور بدی دلم گرفته و سنگینه. 

تو ذهنم هیچ کس رو پیدا نکردم و با یه سرعت خاصی دستم رفت رو صفحه وبلاگم. 

اما اینجا هم نمیخوام چیزی رو توضیح بدم . فقط شاید اگه از دلتنگی م حتی در حد سر سوزنی هم بگم . اگه در حد یه تیتر هم باشه ، شاید آرومم کنه .

درونم داره از ریشه میپوسه و گند میزنه .

دلم میخواد از همه افکاری که تو سرم تلنبار شده خالی و رها بشم .

خیلی از خودم کلافه و بیزارم. 

دلم کسی رو میخواد که منو بفهمه .

یکی که بتونه نیمه خالی منو پر کنه .

و لزوما نباید جنس مخالف باشه .

نظرات 2 + ارسال نظر
ریحانه جمعه 30 شهریور 1397 ساعت 18:26

فدات شم گلم. تو هم باور میکنی که هر روز دست کم دوبار وبلاگت را باز میکنم و به یادتم؟
بیا باور داشته باشیم درست میشه. میفهمم الان خیلی حالت گرفتست. من اولا که شروع کردم هلاکویی گوش دادن خیلی حالم بد شده بود. چون انگار تازه زخم هام رو میدیدم. بعد هلاکویی هم شلوغش میکنه، من خیلی حس میکردم دیگه نابودم.
ولی بعد ادوم اروم از تو حرفاش فهمیدم چه رفتارهایی از خودم را باید تغییر بدم. مثلا من به اسم مهربونی یا هرچی دیگه جوری از خودم میگذشتم که اثراتش بد بود و بقیه هم نمیفهمیدن. خلاصه اروم اروم دستم اومد فعلا چه کنم.

درمورد دکتر حرفت درسته . راستش گاهی از یه فایل یه فایل هایی رسیدم که خیلی زندگی تو چشمم تاریک شد . و گفتم چقدر زندگی زشته . اما بین همه سعی کردم نکات مثبت رو بردارم.
ولی حرف سر حرفای دکتر نیس .
مرسی عزیزم بخدا نمیدونم چطور ازت تشکر کنم .

ریحانه جمعه 30 شهریور 1397 ساعت 07:49

بیا بنویس
من دلم برا نوشته هات خیلی تنگ میشه. بیا هر چی میخوای بنویس.
میدونی غر زدن خوبه. ادم رو سبک میکنه. بگوووووو

ریحانه تو خیلی خوبی . باور میکنی که چقدر دوست دارم . مرسی که اینقدر منو میفهمی . الهی هیچ وقت دلت غم نگیره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد