یه ذره بیخیالی

این چند روز به حدی تو رفت و آمدهام تو گرما اذیت شدم و عرق کردم که تا میرسیدم لباسام خیس بود . خییلی هوا گرم و شرجی غلیظی شده . الانم تو خونه خیس عرقم نمیشه نفس کشید . آقا هم میره میاد در باز میذاره . یعنی اصلا نمیدونی چطور با این قوم کنار بیای بخدا  .

صبح تا باشگاه پیاده میرم تقریبا 25 دقیقه تو راهم . برگشتنی با آژانس میام . ظهر ساعت 4 تو اوج گرمای آفتاب میزنم بیرون ، از ترس بی امنیتی و دزد بازار ، تند تند راه میرم 10 دقیقه ای میرسم سر کار و 8.30 هم که تعطیل میشم بازم پیاده تو گرما برمیگردم . وقتی شوهرخواهرم ، خواهرم رو میاره خونه مون منو میرسونه خدا خیرش بده . ولی حالا که رفتن مسافرت حتی یه بار هم کسی تو خونه رحم نکرد بگه بذار برسونمت.  داداش میره باشگاه و ساعتی که من درمیام خونه نیس . حتی مامانم بش گفت زودتر بیا که خواهرت برسونی، گفت نمیتونم ورزشم ناقص ول کنم . هرچند که ازم بابت این جریان دلجویی هم کرد . انتظاری هم ندارم ، چون اونجوری هم باید بایستم تو گرما در باز کنم و ببندم و بعد سوار ماشین بشم باش ، که همین کار کلی اذیتم میکنه و از گرمای هوا و داغی در دستم میسوزه . هنوز هم خنک نشده دو دقیقه بعد پیاده میشم . پس نمی ارزه .

دیروز اصلا کلاس نداشتم اما مدیر داخلی مون گفت اگه دوس داری بیا اینجا کار طراحی کن . منم از خدا خواسته رفتم . از تقریبا ساعت 4.15 تا 8.20 از کلاس درنیومدم و تونستم یه لب دیگه طراحی کنم . البته خیلی هم خسته شدم.  اما نخواستم فرصت رو از دست بدم . امروز هم روز آخر این ترم و بعدش دیگه میشینم تو خونه تا کلاسای مهر شروع بشن . میمونه فقط کلاس نقاشی و یوگای صبح.  البته یه کلاس خصوصی هم بم پیشنهاد شده که داریم با خانواده برنامه ش اوکی میکنیم .

امروز که تو خونه م صبح ، دلم هیچ کاری نمیخواست که بکنه . دوس داشتم بشینم و فقط به یه جا خیره بشم . یه ساعتی بعد کارای اول صبح همینجوری نشستم . اما دغدغه جارو کردن و گردگیری آزارم داد تا بلند شدم انجامش دادم .

دوستم هم اومده خونه مامانش خبرم کرده برم پیشش،  همون که قبلا هم گفتم تو کوچه مون و هم بازی بودیم و البته بهترین دوستم . اما از وقتی ازدواج کرد دیگه نشد پازل وجودم رو تو وجودش جا بدم . اونم نتونست خیلی خلا درون منو پر کنه . چون تفکراتش و حتی نوع همدردی هاش تغییر کرد . یه جوری که انگار منو نمیفهمه.  منم دیگه از هیچی حرف نمیزنم پیشش . وقتی میرم فقط شنونده هستم . اونم اهم حرفاش راجب خریدهایی که میکنه هست و خواهرشوهرهاش.  الانم که خبرم کرده حس شوق و نیاز به رفتن پیشش ندارم . فعلا هم فرصتش نبوده . امروزم که خونه بودم راستش جرات نکردم یه امروز که باید تو خونه بشینم و کارایی رو انجام بدم ، بخوام برم پیش دوستم .  اگه جور شدمیرم اگه نشد هم مهم نیست.   چه فایده پیش کسی برم که نتونه حتی به اندازه یه جمله منو بفهمه و درک کنه . تعجب میکنم از این همه تغییر .

الان نشستم پای وبلاگ . بعدا هم باید برم سالاد درست کنم . تا ناهار . نه میخوام طراحی کنم و نه هیچ کار دیگه . دلم میخواد به خودم مرخصی بدم هرچند که کامل نیس . اما میتونم چند قلمش رو حذف کنم .

دلم یه ذره بیخیالی میخواد .

نظرات 5 + ارسال نظر
ریحانه یکشنبه 25 شهریور 1397 ساعت 06:49

هرکی سالاد میخواد خودش بره درست کنه! والا!
لیوان برادر سالم را هم نشور. تنش سالمه بره کار کنه. ببین هرچقدر کار کنی انتظارات ازت بیشتر میشه. کار نکنی یه مدت نق میزنن و بعد کلا عادت میشه.
اینکه خواهرت بکنه، کارهای جانبیش بیشتره حرفت درسته. ولی مهمه وارد کارهای خونه بکنیش. هم برا روحیه خودش خوبه هم کم کم کارهای بیشتر هم انجام میده.

اصلا موندم چی بگم .
درخت از ریشه کجه

ریحانه شنبه 24 شهریور 1397 ساعت 08:24

نمیشه سالاد را خواهر برادرت درست کنن؟ ببخشید من هی سوالای شخصی میپرسما.

برادر که اصلا چون یاد نگرفتن کمک کنن مثل آقاشون. سالاد پیشکش، همین داداشم که خدا را شکر سالم آب یا شربت میخوره لیوانش نمیشوره میذاره ظرف شویی . خواهر و برادرم هم تکلیف شون مشخصه. خواهرم که اگه ازش بخوام باید کلی ظرف و چیز ببرم بیارم تا اون کار انجام بشه بعد هم آب ببرم دستش بشوره خب چه کاریه خودم درست کنم زحمتش کمتره. ریحانه دست به دلم نزن . متاسفانه من مامانم بیکار هم باشه صبر میکنه تا من بیام درست کنم . خیلی خیلی به ندرت پیش میاد منتظر نمونه و درست کنه . جدیدا دوباره برگشتم به گاز پاک کردن . یه مدت از حرص کثیفی آشپزی اون من گفتم دیگه گاز پاک نمیکنم . یه مدت خودش انجام میداد . چشمت روز بد نبینه .
بعد آقا به من غر میزد و منم بازم خودم هل دادم تو نکبتی بیشتر . اون روز کلی حرص خوردم و گفتم چشم گاز هم من پاک میکنم . دیروز میگه چرا فلانی جمعه خونه ست غذا نمیپزه. چرا هیچ کاری نمیکنه . اصلا کارام به چشمش نمیاد . نمیدونی چقدر دلم ازش پره

Reyhane R جمعه 23 شهریور 1397 ساعت 12:25

منم معمولا برای همین دوستان محدودی که دارم نقش گوش شنوا رو بازی میکنم و تو دورهمی ها اونا حرف میزنن و من بیشتر شنونده هستم.اصلا انگار نمیتونم راحت احساسم رو بریزم بیرون.

بی خیال باش و بگذر دوستم.

آخه دوست معناش خیلی والاست. از یه آدمایی بیشتر توقع میره . حالا هم خیلی وقته دیگه ازش توقعی ندارم .

تیلوتیلو جمعه 23 شهریور 1397 ساعت 08:05

گاهی بیخیالی و بی دغدغه گی خیلی خوبه
بیخیال کل دنیا

صدرصد

آریانا پنج‌شنبه 22 شهریور 1397 ساعت 11:18 http://www.ariana-igp.ir

وبلاگ بسیار خوبی داری
انشالله همیشه موفق و پیروز باشید

ممنون از حسن نظرتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد