یه صبونه دیگه

تقریبا یه سالی میشد که قرار بود با بچه های محل کارم بریم بیرون . دیروز یه دفعه ای برنامه چیدن و گفتن بریم . راستش من خیلی به دلم نبود چون حس نداشتم . اما گفتم خب فرصتی باشه برای اینکه کمی از جلد خودم دربیام . دیگه هماهنگی ها صورت گرفت و محل و ساعت قرار تعیین شد . کلا 5 نفر بودیم . نشستیم حرف زدیم و خندیدیم و عکس گرفتیم . صبونه ش هم خیلی خوشمزه بود . محیط خیلی قشنگی داشت . این دفعه من بیکن خوردم . البته جاش با جایی که هفته پیش با اون همکارم رفته بودم ، فرق داشت . فضای جای هفته قبل خیلی آروم تر بود . آهنگ ملایم پخش میشد و نه بوی سرخ کردن میومد نه تق تق ظرف و ظروف تو آشپزخونه.  اما کافه امروز خیلی کوچیک و دنج بود . برای همین چشم و بینی م پر شد از بوی سرخ کردن روغن . ولی دنجی و دکورش متفاوت و خاص بود . درکل خیلی دوسش داشتم . صبونه اینجا بیشتر از املت اسپانیایی آن روز به دلم چسبید.  این بار هم قرار شد دفعات بیرون رفتن مون رو بیشتر کنیم . حتی میگفتن یه روز صبح تا عصر بریم بیرون شهر .

حالا تا آن موقع .

راستی من بازم نتونستم شال یا روسری بپوشم و برم . درنتیجه با همون مقنعه و تیپ سر کار رفتم . هر چند درکل من تیپ کار و بیرونم تفاوتی ندارن . تنها تفاوتی که سعی میکنم ایجاد کنم با تعویض مقنعه هست که اونم بیشتر وقتا نمیشه . چون آقا میفهمه من جایی غیر از کار میرم .

خیلی این مسئله ظاهر برام مهم نبود و نیست.  بلکه سعی میکنم درونم رو شاد و متحول کنم . اون مهمه .

نظرات 7 + ارسال نظر
ریحانه سه‌شنبه 20 شهریور 1397 ساعت 04:31

آقا یه چیزی بگم؟ من تا مدت ها همین کارا میکردم. به دوستام گفته بودم بهم اجازه نمیدن چیزی که دلم میخواد رو بپوشم. ولی دوست دارم با شماها که میام تو عکسا خوشگل باشم. بعد سر میز عوض میکردم. سر میز هم موقع برگشت دوباره همون تیپ قبلی میشدم. البته من تونستم به دوستام بگم. میفهمم سختت باشه بگی. ولی خوب یک جایی دیدم که ترجیح میدم به دوستام بگم تا اینکه همش معذب باشم. یعنی پیش خودم میگفتم بلکه در این چند لحظه با تیپ خودم بودن هم، یه خواستگار خوب پیدا شد که از خود واقعیم خوشش بیاد :)))))))))))

برای حرف های دکتر هلاکویی هم، ببین اون خیلی تند میره. احتمالا تو یه خانواده اوکی بوده و هیچ درکی از شرایط سخت نداره. برای همین زیاد روی پرخاشگری هاش حساب نکن. این که مثلا میگه کلا خانوادت رو طرد کن و اینا. ولی کمک میکنه ایرادهای شخصیتیمون رو بشناسیم و شرایط رو از دید جدید ببینیم. بعد آروم آروم تغییر بدیم.

درباره قسمت اول کامنتت راستش این کار اصلا برام آسون نیس . دلم نمیخواد دیگه اونقدر برم زیر سوال و افکار کسانی که هر روز میبینم شون . خیلی اونقدر برام مهم نیست شال و روسری. فعلا همین وضع اوکی هست
درمورد دکتر . بله منم سعی میکنم از هر فایل یه چیز خوب بردارم. مسلما هر کار اون بگه نه از توان قلبی و نه فیزیک من ساخته ست .
ممنون عزیزم

مرجان سه‌شنبه 20 شهریور 1397 ساعت 01:19 http://mah-va-man.blogfa.com

عزیزم من تازه واردم و مبتدی اگه امتحان کردید اسم وبلاگم زن خردادی گوگل کنید میاد فک کنم

بله اومدم خانمی

محسن از دنیای دوست داشتنی سه‌شنبه 20 شهریور 1397 ساعت 00:08

نگا یه مجمعه رستوران و کافیشاپ اینجا باز شده خیلی خوشت میاد ازش.مجموعه باکویه کنار لنا پارک تو ورودی دروازه قرعان. گذرت شیراز افتاد حتمن برو. سرچ کنی عکساشو میبینی تو نت. تو دامنه کوهه.منظره خیلی قشنگی داره.

ممنونم آقا محسن . اتفاقا احتمالا کلاسام تموم بشه میایم شیراز خواهر برادری . اما ما بخاطر خواهر برادرم از هر تپه و کوه و قله و بلندی محرومیم. ولی آدرسش برمیدارم برا یه وقت خوب .
آدرس که دادی یه جوری حس کردم منم اونجام و شما رو اونجا دیدم

مرجان دوشنبه 19 شهریور 1397 ساعت 17:38 http://mah-va-man.blogfa.com

سلام عزیزم بله درسته واقعا تنوع حال آدمو جا میاره ولی خب بعضی وقتا شرایط دست آدمو میبنده مجبور میشیم ولی با فک نکردن بهش حل شدنیه عزیزم نمیدونم الان اگه نشد زن خردادی رو سرچ کنید عنوان وبلاگمه فک کنم بیاد براتون

بله حتما میشه یه چیزایی رو راحت کنار اومد . این خیلی مهم نیست. ممنون

ریحانه دوشنبه 19 شهریور 1397 ساعت 17:34

ببین من دوتا دوستام یه مشکلی مشابه تو دارن. میدونی چه میکنن؟ مثلا میریم کافه یا هرجایی، با مقنعه میان، بعد همونجا سر میز یا تو دستشویی یا ... شال را سرشون میکنن میگن میخواین تو عکسا خوب باشیم :))))

بعدم دوباره مقنعه را سر میکنن و میرن سر کار.

بله. هر چیزی راه حل داره :)))

راستش رو بخوای به ذهنم رسید . هرچند که اصلا ازین کار خوشم نمیاد . اما سر راهم هیچ توالت یا جایی نیس که بخوام این کارو کنم . وقتی هم میرم تو جمع شون اصلا روم نمیشه مقنعه با روسری عوض کنم . خب زشته . حالا میگن چرا تو خونه نپوشیده . بعدم معمولا بعد این جور قرارها ما همه برمیگردیم خونه . یا با دوستم پیاده یا با آژانس، اصلا امکان تعویض مجدد وجود نداره . خیلی ضایع .
دیشب یه فایلی از دکتر گوش دادم یه شباهت هایی به وضع من داشت . دکتر گفت چنین پدر و مادری هیچ محبتی ندارن و نباید خودمون رو گول بزنیم به اسم احترام و اعتبار زورگویی شون قورت بدیم .

تیلوتیلو دوشنبه 19 شهریور 1397 ساعت 14:22

چقدر خوب که بهت خوش گذشته
هورا
هورا که هیچکس نمیتونه مانع شادی ساره جونم بشه
خدایا سپاس
امیدوارم زود زود موقعیتهای خوب و شاد برات پیش بیاد

ممنونم عزیزم

مرجان دوشنبه 19 شهریور 1397 ساعت 12:26 http://mah -va-man.blogfa.com

دوست عزیزم مهم این چیزا نیست درسته شاید این شرایط آزارت بده ولی همین که چند نفر کنارت هستن و برات اینجور لحظه هایی رو میسازن یه دنیا ارزش داره زندگی تعادل غم وشادیه اگه تو محیط خونه غم داری به همون اندازه شادیای محیط بیرون رو برا خودت زیادتر کن

بله من خودمم خیلی درگیر مسائل ظاهری نبودم و نیستم . فقط گاهی تنوع دوس دارم وگرنه خیلی برام دغدغه نیس . ممنون
مرجان خانم چرا نمیتونم از آدرس که گذاشتی وارد وبلاگت بشم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد