جمعه شلوغ

طرفای 11 رسیدن . با این توضیح که مادر دامادمون فوت شدن و بشون خبر داده بودن.  شاید اگه فاتحه ای درکار نبود امروز هم نمیومدن.  آنقدر به آقا خوش گذشته که از تعریفش کلی لذت حس میشه . همونقدر که اون خوش من پر از بغض و غمم. 

صبح بلند شدم کارام کردم . غذا پلو عدس آماده کردم .

یکی از خواهرها زنگ زد گفت اشکال نداره ما میریم فاتحه، عروسم بیاد تا عصر پیش شما !!! از عصبانیت نمیدونستم چه کنم خندیدم و گفتم خوش اومد.  خب تو که نمیخواستی بری مراسم تو خونه ت مینشستی آخه .

راستش مشکلم کار و آشپزی نبود . مشکلم این بود که مجبور بودم ظاهرسازی کنم و الکی خوش نشون بدم .

اون یکی خواهر گفت کاش نوه م میفرستادم اینجا ، تو مراسم فاتحه خونی جای خوبی برای بچه ها نیس .... خب کی گفت بیاریش !!! انگار همه منو خر گیر آوردن . هیچ کس رحم نمیکنه. 

کل روز رفت و آمد بود از کسانی که رفتن فاتحه خونی . منم از بس این روزا ناراحتم و عصبی تقریبا هر روز سردرد میگیرم. 

هنوز فرصت نشده حرفم رو به مامانم بزنم . اما تو صورت شون بق بودم و حتی احوالپرسی نکردم . اصلا این رفتارم رو دوس ندارم . من دختر بی ادبی نیستم . نباید گستاخ و بی ادب بشم .

اما اینقدر حرفا تو دلم تلنبار شده که انگار تا نگم آروم نمیشم .

من نمیخوام خوبی هام از دست بدم .

نمیخوام حیوون صفت بشم .

نمیخوام حرمت شکنی کنم .

اما نمیخوام به این ذلت زندگی ادامه بدم . من سهم شادی م و آزادی م و رهایی م رو میخوام .

چیز زیادی هم نمیخوام . فقط فرصت بده من کمی برای خودم زندگی کنم نه کسان دیگه .


میدونم روال نوشته هام خسته کننده شده . میدونم هر بار اینجا رو باز میکنید میگید اه اینم حرف دیگه ای نداره . همش میناله. 

حق دارید ...

نظرات 2 + ارسال نظر
تیلوتیلو شنبه 17 شهریور 1397 ساعت 15:07

من قبلا هم گغتم حرفت را بزن
وقتی تو نمیگی اونا از کجا باید بدونن
اول باید خودت بخوای
بعدم تو که خانوم اون خونه نیستی
دختر اون خونه ای
زیاد از حد نمیخواد سرویس بدی و مهمان داری کنی

وقتی اونا میان و کسی غیر از من نیس خدمات بده ، چاره دیگه ای ندارم.

زینب شنبه 17 شهریور 1397 ساعت 01:16

خیلی شرایطتت سخته و تو واقعا صبور و بزرگواری. اول که انشاءالله خدا گشایشی برات ایجاد کنه و به هرچی میخوای برسی. دوم یکم به اطرافیان قدرشناسی و ملاحظه بده تا کمتر اذیت بشی.

آره زینب جان متاسفانه خیلی زندگی بم سخت میگذره. حس میکنم دیگه تحمل هیچ کس و هیچ چیز رو ندارم . از همه آدمای دور و برم که به اشکال مختلف منو مجبور به کاری کردن که نمیخوام، متنفررررم.
خدا از دلت بشنوه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد