استاد نقاشی م امروز صبح زنگ زد گفت امروز خسته م . فردا صبح به جای امروز بیا . من البته فردا صبح یوگا دارم اما با کمال میل و اشتیاق کلاس نقاشی رو خواهم رفت .
طرح جمجمه به پایان رسید ولی متاسفانه نرسیدم آناتومی بکشم و مشکل اصلی م نداشتن کسی که بشینه و مدل زنده من بشه .
هی میگم برم خونه دوستم ،هی میگم مزاحمش میشم .
دیروز کتاب بادبادک باز هم تموم شد . دوسش داشتم . همش منتظر بودم یه روزی امیر ، حسن رو ببینه و فرصت کنار هم بودن و جبران مافات رو بدست بیاره . چقدر حسن با اینکه کوچیک بود مهربون بور و قلب بزرگی داشت . چقدر دلم سوخت برای سرنوشت های تلخ پدر و پسری .
چقدر حیف میشه که فرصت نداشته باشی گذشته ات رو جبران کنی .
کتاب قشنگی بود . در اولین فرصت کتاب هزار خورشید تابان رو هم از فرهنگسرا امانت میگیرم و میخونم .
راستی راستی خیلی دلم میخواد یه روزی یه کتاب ترجمه کنم و اسمم بره رو جلد کتاب . واااااااای. ..
یه پرس و جوهایی کردم . اما به خاطر محدودیت زمانی و حجم بالای کتاب ، هرچی فکر میکنم میگم وقت نمیکنم با این همه مشغله بشینم پای ترجمه کتاب .
اما میدونم یه روزی حتما این کارو میکنم . دیر و زود داره اما سوخت و ساز نداره .
وای چه شود ....
اگه اطلاعات متفاوت و معتبرتری در این زمینه داشتید بم بگید .
وای منم بیصبرانه منتظر کتابت هستم
عزیزم فعلا در حد یه فکر البته سالهاست بش فکر میکنم