من قوی هستم

نوشتنم نمیاد چند روزه .

مثل همیشه دنبال ایجاد وقت و فرصت برای طراحی هستم .

دو هفته ای میشه که سعی میکنم شب قبل خواب یکی دو ساعت کار کنم . صبح هم که باشگاه نداشته باشم میشینم پای طراحی .



از یوگا لذت میبرم چون تمرکز بیشتری روش میکنم .


بقیه روز طبق روتین پیش میره. 

داداشم امروز بخیه ش باز کرد . اما از همون روز درد تو پهلو و شکم و کمر داره . میگه دردش زیاده و کلافه شده . انگار وقتی افتاده کمرش بدجور چرخیده . سه روزی هست به خودم جرات دادم براش بادکشی کنم . میگه کمی بهتره . امیدوارم که خوب بشه . اگه خدایی نکرده زمین گیر بشه داغون میشه . منم خداییش دیگه جون و توان پرستاری بیش از این رو ندارم .

حالم خوبه . راضی ام . اما گره های کور زندگی م خیلی زیادن. 

بدجور زندگی تو خونه م سخت و طاقت فرسا میگذره. 

من خودم رو بین نقاشی و طراحی و دل مشغولی هام گم میکنم .

من زندگی رو هل میدم که پیش بره .

اما نمیدونم تا کی میتونم ادامه بدم .

نظرات 2 + ارسال نظر
تیلوتیلو دوشنبه 22 مرداد 1397 ساعت 10:19

سلام دختر پر انرژی
گاهی زندگی را باید هل داد اونم تو سربالایی و این یعنی از دست دادن انرژی زیاااااااد... اما مطمئن باش از یه جایی هم زندگی میفته تو سرازیری و میشینی و از منظره ها لذت میبری و فقط کیف میکنی... انشاله

انشاله که داداش بهتر میشن ... خودش هم چون میترسه زودتر روحیه ش را از دست میده و برای همین هم دردها را بیشتر حس میکنه... انشاله بلا دور هست... پرستاری کار خیلی سختیه... سخت و طاقت فرسا
خدا را شکر که دل مشغولیهای زیبایی داری
مطمئنم دلمشغولیهای زیباتری هم پیدا میکنی و زندگی را هر روز زیبا و زیباتر میکنی

ممنونم تیله . امروز خیلی حس و انرژی ندارم .
امیدوارم روزی بیاد که به قول تو از پایین سرازیری ها به بلندی هایی که پشت سر گذاشتم نگاه کنم و لبخند بزنم

فرساد یکشنبه 21 مرداد 1397 ساعت 21:56

سلام دوست قوی و پرکار من
من همیشه وقتی بیش از حد توانم قرار بود کار کنم، سعی میکردم توی کارهای روتین خلاقیت بخرج بدم و به مزایای اون فکر کنم، مثلا افزایش صبر و تحمل، افزایش تمرکز و .... که البته مطمن هستم دختر باهوش و توانمندی مثل شما حتما اینکار بهتر از من انجام میدهد
از قسمتهایی هم که متنفر بودم، فقط یادم خیالپردازی میکردم تا خیلی درگیرش نباشم
شاید توصیه خوبی نباشه، اما یک زمانی من بیش تر روز در هنگام کارهای تکراری رویاهای خودم در ذهنم دنبال میکردم
اون روزها گذشت و من رویاهای قدیمم تقریبا بدست آوردم اما هیچوقت توقع نداشته باش رسیدن به رویاهای همه خوشبختی باشه

حرفاتون رو تا حدی قبول دارم . اما نمیدونم چطور باید تو اوج بیماری و پرستاری های ناتمام خیال پردازی کنم. واقعا خسته شدم از پرستاری . هیچ راهی هم نیس . شاید نقطه عطف همه این خستگی ها همین میل به نقاشی که منو راه میندازه. اما بیشتر از اون نمیتونم .
ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد