مردم آزاری

دیروز اینقدر دیر رفتن . ساعت 11.30 بود البته تقصیر اون شوهرخواهرم بود که دیر اومدن دنبال شون تا رفتن مهمانی.  من فقط رسیدم تااومدن داداشام ناهار آماده کنم . نه نقاشی کردم و نه جارو . ظهر میخواستم جارو کنم دیدم بچه ها دارن فیلم نگاه میکنن گفتم صدای جاروبرقی مزاحم شون میشه . درنتیجه دراز کشیدم که بخوابم . اما از صدای تلویزیون نتونستم بخوابم . تا صدام دراومد و گفتم کمش کنید . آخرش خوابم نبرد .

بخدا تو زندگیم همیشه حواسم به دور و برم بوده . چه خودی چه غریبه . سعی کردم آزاری نرسونم. 

دیروز آقا قبل رفتنش چقدر غیبت میزبان رو کرد . خیلی ناراحت شدم ازش .

امروز هم اینقدر صدا درآورده و بلند بلند حرف زده که نتونستم بخوابم و الان سردرد شدید گرفتم . کجا ما به آرامش میرسیم معلوم نیست.  چون تو قبر هم نکیر و منکر منتظر نشستن .

قرص خوردم شاید خوب بشم .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد