پست اسفندی

همه مون تو اسفند پر از انواع دغدغه ها هستیم . یاد سالی که رفت و سالی که میاد ذهن مون رو مشغول میکنه . اینکه چه سالی گذشت و چه سالی در انتظار ماست . اینکه وقتی به عقب برمیگردیم آیا خاطره ای داریم که با یادآوری ش بخندیم . اگه به عقب برگردیم حس خوبی بمون دست میده . آیا چیزی یا کسی رو به دست آوردیم یا خدای نکرده از دست دادیم.  چقدر به خودمون افتخار میکنیم . چقدر از اون همه برنامه ها و انتظارات مون برآورده شده . چقدر تونستیم با زمان به درستی پیش بریم . آیا در گذشته خیلی دور تر از سال کنونی موندیم یا باش پیش اومدیم. 
پر از نگرانی های مختلف مالی و غیرمالی. 
خرید و خونه تکونی و همه دارم ندارم های زندگی .
همه آرزوهایی که برای همدیگه کردیم چی شدن آیا تحقق یافتن یا نه . یا باید امسال هم بازم آرزوهای تکراری کنیم.  بازم کلیشه جملاتی به هم تحویل بدیم. 
آیا تونستیم به اندازه کافی از عمرمون استفاده و لذت ببریم. 
تو کارنامه پارسال چند چندیم.
مواد درسی عشق به پدر و مادر و بالعکس،
کیفیت شغل مون
سلامتی بدن مون
خواسته هامون
ارتباط مون
دوستی هامون
توجه به یه هم نوع که بمون احتیاج داشته
تغییر فکر و فرهنگ مون
و
و
و

نمره هر کدوم چنده . معدل مون چند میشه .  آیا با نمره ممتاز قبول شدیم یا نه با کلی ارفاق و تبصره داریم میریم کلاس 97 ...
خوش به حال و سعادت همه اونایی که وقتی به سال گذشته شون نگاه میکنن میبینن کلی خوبی و امتیاز جمع کردن . کلی آرزو رو به خاطره بدل کردن . و بد به حال کسی که میبینه هنوز هییییییچ هیییچه.  هنوز نتونسته چیزی رو عوض کنه .
وای بر من که باید بازم امسال همون آرزوهای پارسال رو تکرار کنم .
ولی چرا وای بر من ..  چرا اینقدر اندوهناک. 
من اگه آرزوهام هنوزم آرزو هستن . اما لابلای سخت ترین شرایط زندگی تونستم به کلاس یوگام ادامه بدم . تونستم تجربه جدیدی که سالها دلم خواسته رو به عمل برسونم که اونم نقاشی بود . تونستم از محل کارم حتی در حد یه کلاس هم جابجا بشم و تغییری ایجاد کنم که امیدوارم باعث پیشرفت بیشترم بشه .
مهمتر از همه داشتن دوستانی بود که هرجای خالی زندگی م رو تونستن پر کن . پر از شور و پر از عشق. 

این بار نمیخوام آرزویی اینجا ثبت کنم . میخوام رها از هرگونه آرزو کردنی پیش برم .
دلم و فکرم رو با حال کنونی م همراه کنم و نه در قید گذشته حسرت بخورم و نه به امید آینده آرزو .
نه اینکه امیدی نباشه و نه آرزویی.  اما میخوام سبک تر بشم . و سعی کنم کمتر در حساب کتاب بگیر نگیر از خدا و سال آینده ، باشم .
 

تیلو راست میگه

تیلو جونم راست میگه که نباید اینقدر کم تو وبلاگ فعالیت کنیم . باید بیشتر بگیم و بنویسیم. 

من این چند وقت خیلی سرم شلوغه. 

کارای آخر سال اضافه شده به کارای دیگه . ذهنم خیلی مشغوله. 

امروزم جلسه آموزشی مربوط به آموزشگاه سفیر رو داشتم که تو منطقه ای با فاصله نیم ساعت رانندگی برگزار شد . نمیدونستم چطور بگم که باید 11 اونجا باشم تا 12.30 جلسه دارم و ممکنه تا 1 هم خونه نیام . خلاصه نگفتم فاصله چقدره و گفتم یه امتحان هست که حتما باید برم . دیگه رفتم . ولی اونا جلسه رو دیر شروع کردن و من فقط تا همون تایمی که اعلام کرده بودن ، موندم که ساعت 1 خونه باشم و دیرکرد نخورم . بعد هم فهمیدم تا 1 طول کشیده و دیگه بخواستی بیای خونه 1.30 میرسیدی. 

کلاسای زبانکده اولی م هنوز تموم نشده البته قرار بود قبل عید تموم کنیم اما گرد و خاک همه برنامه رو عقب انداخت . شاید در حد دو جلسه بمونه برای بعد از عید .

هوا خیلی ملس و خوبه . خیلی دلم میخواد عصر تا غروب برم بازار اما ظاهرا نمیشه.

راستی یادم رفت بگم یکشنبه با بچه‌ها یوگا بجای باشگاه رفتیم پارک . صبحانه رو اونجا خوردیم و کمی در حد اجتماعی ورزش کردیم.  خیلی خوش گذشت.  هوا هم عالی بود.  یه سفره پهن کردیم هرچی اورده بودیم توش گذاشتیم و خوردیم. 

شنبه دوستم برام نوبت آرایشگاه گرفته برم موهام کوتاه کنم . البته خورد میکنم که خیلی قد موهام کم نشه.  چند وقت موخوره و ریزش مو پیدا کردم.  درصورتیکه اصلا اینطور نبودم و موهای کاملا سالمی داشتم که آرایشگر هربار کلی ذوق و تعجب کرده. 

چقدر حرف برای گفتن بود و من ننوشتم. 

راستی چند روز یه چی به ذهنم رسیده . به تفاوتی که وبلاگ من با بقیه داره . البته من که همه رو چک نکردم اما با همین چند تا رو میگم .

حس کردم من شاید اشتباه کردم که از همه مشکلات و گرفتاری ها و دغدغه هام ، چه مالی و چه غیر مالی حرف زدم اونم به تفصیل.  شاید گفتن و نوشتن خیلی هاشون درست نبوده .

بهرحال دیگه گذشت . اگه تونستم در پست های بعدی تغییراتی ایجاد میکنم .

برای روز مادر به مامانم پول دادم .

بتون تبریک میگم دوستای خوبم .

بوم رنگ روغن

بچه‌ها بالاخره تابلو رنگ روغن م بعد از تقریبا 4 ماه تموم شد .

باید قابش بگیرم .

گذاشتمش برا فروش . استادم قیمت 300 رو براش تعیین کرده . خب اگه به خود خودم باشه نمیفروشمش چون اولین کار حرفه‌ای منه.  طرحش رو خیلی دوس دارم . کلی توش حس زندگی و شادی هست . دلم میخواست رو دیوار بزنمش هرکس بیاد ببینتش و از ذوق اون منم ذوق کنم .

اما و بخاطر اماهای بسیار ترجیح میدم فروش بره اینجوری خیالم آرومتره.  درسته که نه خرجش درمیاد و نه حتی سودی . اما ذوق فروش رفتنش هم کمتر از بودنش نیس .

راستش هنوز حتی نیاوردمش خونه . پیش کسی گذاشتم که برم قابش کنم بعد تا تکلیف فروشش مشخص بشه .

امیدوارم فروش بره . بهرحال همین 300 هم با حساب چیزی که یاد گرفتم از کار و لذتی که بردم دنیایی می ارزه.




آسمون شهرم و آسمون دلم

دیشب از غروب تا خود صبح بارون زد و رعد و برق

لابلای خواب و بیداری هام کلی خدا رو شکر کردم .

امروز نگاه به آسمون که میکردم از خوشحالی فریاد میزد .

اینقدر تمیز و آبی و شفاف و سرحال بود  که خدا میدونه، مثل یه آدمی که بغض چند ساله رو ترکونده و حالا سبک سبک شده .

خالی از بغض و خالی از کینه

سبک و صاف و پاک مثل دل یه بچه. 

و اما از دل خودم بگم . منم از دیدن آسمون کلیییی لذت بردم .

و میخوام بگم من تو این دنیا اگه هیچی ندارم چند تا دوست خیلی خوب دارم چه حقیقی چه مجازی . البته بیشتر از چند تا .



باورتون میشه یه نفر پیدا شد به من پول بده بدون اینکه زمان و مقدار پرداخت رو تعیین کنه ؟

بدون اینکه من حرفی بزنم خودش پیشنهاد داد که الان دم عید و گفت دوس داره این کارو برا من بکنه .

میدونید این یعنی چی . یعنی اوج بزرگواری و محبت . اوج اعتماد  .

نترسید که شاید دیر بدم یا شاید پس ندم . بی منت پولو داد و گفت راحت باش و فکرش نکن .

کاری که این دوست عزیزم برام کرده حتی نزدیکترین شخص به من نکرده . و باورتون نمیشه چقدر گرفتن این پول سبک بود برام . انگار از این جیب به اون جیب شده . شاید کسی تو دنیا پیدا نمیکردم که تو گرفتن این پول ازش اینقدر راحت باشم . من هیچ وقت تو زندگیم از دوستام پول قرض نکردم ولی این بار این پول حس های دیگری با خودش داشت .

یه دوست کار منو راه انداخت ... الهی خدا تو هر چیزی از زندگی کارش رو راه بندازه و گیر و گرفتارش نکنه . الهی زندگی رو با تموم شیرینی هاش بچشه و همه خوبی های زندگی رو براش دائمی کنه .

فعلا از این پول حساب کلاس های نقاشی رو صاف کردم و یه مقدار بدهی داخل خونه داشتم پرداخت کردم. و پول خیاط رو هم دادم . کلی کار باش راه خواهم انداخت. ..

انشاءالله زندگی همیشه پر باشه ازین خوبی ها و اعتمادها. ..

باید ازین تجربه درس بگیرم و یادم باشه اگه حس کردم کسی به محبت و توجه م نیاز داره منتظر درخواست اون نمونم و خودم پیش قدم بشم و راه خیر و محبت رو ادامه بدم .

موفق و شاد و سلامت باشید.

اسفند آتیشی

دوستان چند تا از کارای طراحی م گذاشتم ببینید.  الان دیگه رسیدم به آناتومی بدن و یه مرحله سخت دیگه رو وارد شدم . اونموقع جلو برادرم یا مادرم میشد بشینم دست و پا بکشم اما حالا دیگه نمیشه بدن های عریان بکشم وسط جمع . استاد من یه خانم جهت اطلاع . اما میگن برای یادگیری کشیدن حالتهای بدن باید از طرح های بی لباس استفاده کرد . حالا بگید دیگه من کجا برم نقاشی کنم . البته با همین اوضاع هم تونستم 8 مدل برای فردا کار کنم . هرچند دوس داشتم بیشتر کار کنم .

راستی اسفند اومد بازم و همون حس و حالهای همیشگی برای من تکرار میشه . حس های شیرین و تلخی که باهم مزه میدن . شیرین بخاطر نسیمی که حالم رو نوازش میده و تلخ بخاطر همه نگرانی های و دغدغه های مالی آخر سال . راستش باید حساب کتاب  عقب مونده کلاسای نقاشی رو تسویه کنم چون اصلا دلم نمیخواد سال رو با بدهی تموم کنم . دلم میخواد بی بدهی و سبک برم تو سال بعد . کاش جایی بود برم بگم اینقدر پول به من بدید هروقت داشتم بتون بدم و واقعا بی نگرانی کم کم پرداخت میکردم یعنی تاریخ و مقدار پرداخت برام تعیین نمیشد . داداشم 150 پول پیشم نگه داشته امانت گفت اونو برای خودت بردار من دیگه نمیخوامش اما بش گفتم اصلا اصلا . گفتم خودم هزینه هام جور میکنم . این داداشم که مشکل داره براش پول بی ارزش ولی دلم نمیاد ازش بردارم.  راستش راحت نیستم . برای سال جدید واقعا یه کفش لازم دارم چون کفشم یه طرفش کمی باز شده . البته اصلا وضعیتش وخیم نیس و هنوز نو هست اما بد نیس یه کفش دیگه بخرم که همش از یکی کار نکشم.  من چند تا کفش داشتم که پاشنه بلند بودن و وقتی کمر درد گرفتم منع شدم از پوشیدن شون و فقط این یکی مناسب بود . یکی از اون کفش ها رو دادم به اون خواهرم و یکی دیگه ش موند که دیگه نپوشیدمش.  من از خرید کفش و مانتو هم همیشه ترس داشتم و دارم چون کلی حرف میخورم که همه حقوقش میره برا کیف و کفش و مانتو .

بهرحال بیخیال من یه پارچه دادم برام مانتو  عید بدوزن یه کفش هم مناسب شرایطم گیر بیاد باید بخرم . یه کیف رو دوشی هم دوس دارم اما اونو جرات ندارم بخرم . البته همه اینا با احتساب اومدن پول تو دستمه که تا ته اسفند منتظر حقوق بمونم . یا فعلا قرض کنم و حقوق گرفتم بدمش. 

من معمولا عیدها خرید نمیکنم چون اینجا خیلی قیمت ها بالاست.  ولی اونروز یع مانتو دیدم خوشم اومد طرف گفت 180 تومن . قیمت درکل نسبتا بد نیس ولی من امسال شرایط مالیم مثل سالهای قبل نیس . چند سالی هست که دیگه اسفند خرید نمیکنم و فاکتور میگیرم یا فقط موارد خاص رو میخرم . مانتو هم معمولا میدوزم چون مناسبتر درمیاد برام .

باید اسفند رو یه جوری بپیچونم که چیزی ازش نمونه برا سال جدید . باید سبک بشم برای سال بعد .

تا ببینم چقدر از پسش برمیام.

خیلی دلم میخواد برای عید خودم شیرینی بپزم.  پارسال شیرینی نخودچی و میکادو و برنجی درست کردم . چه کیفی داشت . کلی مهمونا ذوق کردن . دوس دارم امسال هم بپزم . چند مدل شیرینی مد نظرم هست ولی از عروسی تا حالا یعنی از آذر تا حالا آقا از خونه جایی نرفته و من نتونستم هیچی بپزم . بعید هم میدونم تو این مدت بره بیرون . ولی شاید اگه بقیه ساپورتم کنن بیخیالش بشم و دزدکی تا جایی که میشه یه چیزایی بپزم   .

بازم دوستون دارم.