نمیشه ننوشت

از یه چیزایی نمیشه گذشت ،نمیشه نگفت و نمیشه ننوشت.  نمیشه ندیده گرفت .

از آغوش مردی که هیچ وقت نبود .

از حسرت محبتی که هیچ وقت پر نشد و هیچ وقت گرمی آغوشش نصیبم نشد .

امروز تو دفتر زبانکده نشسته بودم که یکی از شاگردام با پدرش اومده بود ،یه لحظه طوری رفت سمت باباش و دستش رو دور گردنش حلقه کرد که چیزی تو گوش پدرش بگه .... که من دلم کلی آب شد . من هیچ وقت مردی تو زندگیم نداشتم که اینجوری تو شادی هام یا حتی غصه و خستگی هام تو آغوشش فرو برم و از همه ترس و ناامیدی های دنیا رها و آزاد بشم .

نداشتم و ندارم مردی که بتونم روش حساب کنم که همیشه هست . یه عمر خواسته یا ناخواسته دستم تو جیبم بوده مثل یه مرد خودم خرج خودم رو درآوردم و هیچ کس نبود دست به سینه بزنه و بگه نگران نباش تا منو داری غم نداشته باش .

امروز رفتم بازار خریدهای شخصی داشتم از جزئی ترین چیز دخترانه تا شامپو و وکس و رنگ مو و یه سری وسایل شیرینی پزی . کلی هزینه کردم . هزینه هایی که وظیفه کس دیگری بوده و هست و اون هییییییچ وقت نفهمید چه وظایفی درقبال من داره .

کی باید جواب نگرانی ها و دغدغه های مادی و غیرمادی من رو بده .

یه مرد تو زندگی من نبود که حس نکنم عشق کم دارم . یه پدر تو زندگی من نبود که حس نیاز به ازدواج رو نکنم . و بگم اونقدر از پدرم مردانگی و عشق گرفتم که جای هیچ مرد دیگه ای تو دلم و زندگی م کم ندارم .

درعوض یه مرد بود که فقط اسمش پدر بود و همه زندگیم رو پر کرد از جاخالی های کوچیک و بزرگ.  و سعی کرد من رو تهی کنه از همه چیز .

من مردی تو زندگیم نداشتم جای غبطه خوردن های دخترانه ام رو پر کنه از وجود خودش .

و گاهی یه سری آدم میان و میگن چرا ازدواج؟

راست میگن این آدما وقتی هممممه چیز رو از پدرشون گرفتن و تجربه کردن ، جای هیچ کمبودی رو حس نمیکنن و فقط پوسته ظاهری زندگی تو رو میبینن. 

من خالی از همه عشق و محبت های اون مرد هستم .

چقدر دلم آغوش گرم و مطمئن پدر شاگردم رو خواست. 

ببخشید که حالم خوب نیست.

نظرات 5 + ارسال نظر
تیلوتیلو شنبه 28 بهمن 1396 ساعت 09:30 http://meslehichkass.blogsky.com/

تو لایق بهترینهایی
اگه پدرت مهارت یک پدر خوب بودن را نداشته، انشاله مردی به زندگیت میاد که تمام اینها را جبران کنه
واقعا بعد از خوندن این پست نمیدونم باید چی بگم
ولی میتونم برات آرزوهای خوب خوب داشته باشم... امیدوارم هرچی زودتر بیای و از شادی های بی پایانت بنویسی

مرسی تیلوی عزیزم. اما فکر نکنم مردی برای زندگی من خلق شده باشه . مرسی از مهربونی ت

زینب جمعه 27 بهمن 1396 ساعت 01:43

اتفاقا من درکت می کنم. هر چیزی تو زندگی جایگاه خودشو داره با هزار تا مدرک تحصیلی و سرگرمی و تفریح هم نمیشه جای خالیشونو پر کرد. تا آدم جای کسی نباشه نمی دونه بعضی نداشتنها چقدر سخته از دور گود راحته بگی لنگش کن و بی خیال باش. در عمل سخته.

ممنونم زینب جان . بله سخته همیشه بخوای فقط بجنگی بدون اینکه لذت و آرامشی بدست بیاری . جای خیلی چیزا رو با هیچی نمیشه پر کرد هیچی

فرساد پنج‌شنبه 26 بهمن 1396 ساعت 16:27

سلام دوست هنرمند
امیدوارم هر روز پرنشاط و فعال إز خواب بیدار بشی و بگی من خوشبخت هستم
دوست من تو فقط یک رَآه داری، خودت کانون محبت گرم کنی
ببین اگر همچین مردی همسر آینده ات بود چکار میکردی
مطمنم شما اینقدر باهوش هستید که رگ خوابش کشف میکردید
قطعا نمیشه رفتار والدین عوض کرد، اما با محبت کردن میشه واکنش های اونا را کمتر کرد
تلاش کن شما خیلی پشتکار داری، فقط به رفتن فکر نکن کمی هم به ساختن بیاندیش

اتفاقا من همیشه فکر ساختن بودم چون همیشه میدونستم رفتن و رها کردن کار من نیس . اما خسته میشم از این همه کمبودی که یه جا خداوند بزرگ لطف کردن تو زندگی من گذاشتن. من از هیچی آرامش ندارم نه مادی نه غیرمادی. خسته شدم از اینکه همیشه باید از خودم بگذرم . خسته شدم از اینکه همیشه خودم رو به کمترین ها قانع کنم .

طلوع ماه پنج‌شنبه 26 بهمن 1396 ساعت 11:19

عزیزم
هزاران بار به خودم میگم کاشکی اینجوری نبود.کاش دنیا و آدماش باهات مهربون تر بودن...
چقد خوبه که احساست رو می نویسی اینجا.

سلام خوبی چطوری . آره خیلی خوبه که اینجا را دارم . ممنون

صوفی پنج‌شنبه 26 بهمن 1396 ساعت 00:34

لعنت به این دنیا با این همه بی عدالتی
دختر لایق و توانا و انسانی مثل تو باید اینچنین زندگی سختی داشته باشه و خیلیای دیگه که یه جو انسانیت و شعور و توانایی ندارن همه چی از هر نظر براشون فراهم باشه
من رو ببخش که دلداری دادن بلد نیستم ....
تلخی حالت رو درک میکنم عزیزم و کاش کاش کاش میتونستم ذره ای برای راحتتر شدن زندگیت کاری بکنم ...... تو حقت این نیست
همیشه خاموش میخونمت و خدا میدونه چقدر از ته دل خوشبختیت رو از خدا خواستم ........
ولی کار خوبی میکنی که توی وبلاگت از حالت و آرزوهات مینویسی ..... حداقل این یه جا رو راحت باش

مرسی صوفی عزیزم. بخدا کامنتت بغض به گلوم انداخت. ممنون عزیزم که درکم میکنی و هستی و محبت داری .مرسی از همه چیز . منم برات بهترین ها رو آرزو میکنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد