عجب دنیایی

عجب دنیایی ها ...

وقتی خستگی های یه زندگی بشه دل خوش کنک های زندگی تو .

وقتی شنیدن بوی غذا تو ساختمون محل کار یا رفت و آمدت،  از یه روی سکه برا یه خانم روتین اجباری هر روز باشه و از روی دیگر سکه ، برای تو بشه یه حس شیرین دست نیافتنی. 

وقتی بوی غذا مستت کنه و تو رو ببره به همه حالهای خوب نداشته ت .

وقتی دختر بچه شیرینی رو ببینی که دلت بخواد مثل یه پاستیل قورتش بدی ، تو اون لحظه آرزویی رو میکنی که الان برای مادر دختر بچه ، یه اشتباه محض تعبیر میشه .

چقدر بد این همه تناقض حسی .

چند وقتیه به شدت از صبحانه خوردن بیزار شدم . البته با همین حس به اجبار سه لقمه میخورم که قطعش نکنم . چون میدونم چقدر خوردن صبحانه واجبه.

اما از آن طرف هوس های جورواجور میکنم . بوی غذا میشنوم همون موقع دلم میخواد. 

دلم خونه خودم رو میخواد که بلند شم هر چی دوس دارم بپزم . واقعا نمیدونید چقدر حس ها تو دلم و زندگی م کم دارم . که صد البته میشد با یه زندگی مجردی مستقل به همه شون رسید و هیچ اصراری به ازدواج نداشت . 

یادمه خوابگاه که بودم چقدر خوب بود هرچی دلم میخواستم میپختم.  هوس کوکو میکردم بلند میشدم دوتا سیب زمینی میگذاشتم رو گاز و بقیه کار و بعد هم خوشمزه ترین کوکوی دنیا رو میخوردم.  همه چی هم میپختم ماهی ، قورمه سبزی . حتی دال عدس . جاتون خالی چقدر مزه میداد . اصلا استقلال یه مزه ای داره که کل زندگی رو خوشمزه میکنه . اما الان نزدیک سه چهار ماه دلم پلومیگو میخواد اما هنوز نشده که بخورم . البته به مامانم گفتم ولی هنوز اقدامی نکرده . اصلا هم مسئله پول نیس . ولی هر بار یه حرفی میزنه حالا هم به خواهرم سپرده که برامون بیاره هنوز هم نیاورده.  من فقط حرفم سر پلومیگو نیس حرفم حتی سر نوع پختش هم هست . چیزی و روشی که من دوس دارم اونا شاید دوس نداشته باشن .

کلا زندگی قشنگ جز حسرت های منه . خیلی وقت بود که از حال های درونی م به جز درباره نقاشی اینجا چیزی ننوشتم.  ولی چند روز بود که خیلی دلتنگ نوشتن از خود خودم شدم .

من اصلا آدم شکمویی نیستم . اما کیه که دوس نداشته باشه خودش وعده غذایی ش رو انتخاب کنه یا حتی طوری که دوس داره بپزه . حالا میاید میگید خب بخر و جدا برای خودت بپز . اما مزه نمیده وقتی یکی بالا سرت بایسته و کارت رو ملامت کنه و هزار جور حرف بزنه .

دوس داشتم زندگی جور دیگه ای بود . از کار برمیگشتم و کلید مینداختم تو در خونه ای که یا استقلال توشه یا یه عشق ناب یا هر دوش.  میرفتم داخل و یه دوش میگرفتم و موسیقی مورد علاقه م رو پلی میکردم و میرفتم تو آشپزخانه و غذایی رو میپختم که آنروز هوس کردم نه برنامه‌ریزی.  بعد یه سالاد خوشکل درست میکردم و میز ناهارم رو آماده میکردم . و در کمال آرامش و بی دغدغه نوش جان میکردم . بعد هم بلند میشدم ظرف ها رو میشستم و خشک میکردم و سر جاشون میچیدم.  آشپزخونه هم همه چیزایی رو داره که خودم دوس داشتم که داشته باشم و طوری چیده شده که باب سلیقه و کاربری منه .

زندگی وقتی قشنگه که حداقل 50 درصدش مطابق خواسته و سلیقه تو ردیف و چیده بشه . نه تو رو بذارن یه جایی که بر اساس سلیقه ، خواست و حتی خودخواهی کسان دیگری شکل گرفته باشه .

یه چرت هم تو اتاق خوابم که کاملا تاریک و آروم هست و بعدش هم میرفتم می ایستادم پای بوم نقاشی م که رو سه پایه گوشه حال خونه م گذاشتم که هر روز کار کنم . و یه موسیقی لایت و یه فنجان یا شایدم یه ماگ خوشکل هات چاکلت یا نسکافه یا کافی میکس . عصر هم یه خرید بی استرس و یا یه قرار دوستانه پارک و سینما .

میدونم که اینا فعلا برای من یه رویاست و برای بعضیا الان یه خاطره ، یا حتی یع اشتباه حساب میشه . و یا بگین زندگی اولش با این چیزا قشنگ و هیجان انگیز ولی بعدش بازم رو دور تکرار و اجبار میفته و دلت رو میزنه . چون مسئولیت هات زیاد میشه . اما من همون قسمت اولش رو میخوام تجربه کنم و اگه به تکرار رسیدم دیگه اشکال نداره.  درصورتیکه من الان تو تکرار و اجبار به دنیا اومدم و به تکرار و اجبار دارم زندگی میکنم .

خیلی حرف زدم اما حال دلم خیلی عوض نشد . چون همین جام .

من خونه خودم و زندگی خودم و حال خودم رو میخوام .

عدالت نیس اگه با همه این رویاها و آرزوها از دنیا برم . که احتمالا همین طور هم میشه . و من حق زندگی رو از خدا طلب دارم .

نظرات 8 + ارسال نظر
زینب چهارشنبه 4 بهمن 1396 ساعت 21:50

درکت می کنم. منم همیشه شرایط زندگی بهم تحمیل شده اونم شرایطی که اصلا نمیخواستم و خوب نبوده. تقریبا هیچوقت انتخاب نتونستم بکنم....

خیلی بده اینجوری . امیدوارم برات بهتر بشه عزیزم

مریم جمعه 29 دی 1396 ساعت 15:35 http://l-r-y.blogsky.com

من خونه خودم و زندگی خودم و حال خودم رو میخوام .عدالت نیس اگه با همه این رویاها و آرزوها از دنیا برم .


منم

انشاءالله شما مثل من نباشی

طلوع ماه چهارشنبه 27 دی 1396 ساعت 22:54 http://mmnnpp.blog.ir

عزیز دلم
همه ی این چیزایی که گفتی حق مسلم توئه...
من دلم روشنه که بهشون میرسی

انشاءالله انشاءالله

ابان سه‌شنبه 26 دی 1396 ساعت 14:01

خب همچین زندگی ارزوی خیلی ها است یکیش من ..یه جور زندگی ایده ال ..
مثلا همین الان که دارم کامنت میزارم پس سر و کله زدن با مادرگرام تونستم مرغ امروز را اون جور که دوست دارم خودم درست کنم
هرچند برنج اخرش اون جوری شد که مادر می خواهد ..
میگذره همه چی ...

بله آبان جان درسته. همه مون خیلی چیزا کم داریم و خیلی از آرزوها و نداشته هامون شبیه هم هست . آفرین به شما که مرغ مورد علاقه خودت رو پختی.

فرساد یکشنبه 24 دی 1396 ساعت 12:59

سلام دوست پرتلاش
خوب، فکر کنم الان احساسات من و شما به زندگی مثل همه آدم های دیگه است، حتی 50 درصد این زندگی هم مطابق خواست هیچکسی نیست،
به جز آدمهایی که زندگی را دوست دارن و در لحظه زندگی میکنن، زندگی پر میکنن از امروز و اصلا به فردا و آینده فکر نمی کنن الا در حد چند دقیقه در هفته، نه هر روز

رویاهای فانتزی داشتن خیلی خوبه و طبق قانون جذب شما به این خواسته ها می رسی انشالله

کافی باور داشته باشی که موجود بسیار باارزشی هستی و همیشه بهترین حالت هایی که ممکن هست پیش بیاد را هم تصور کن، فقط به بدترین حالت های ممکن فکر نکن

دوست دارم همیشه از شادی ها و موفقیت های شما اینجا بخونم و البته برای شما همیشه سلامتی و آرامش آرزو می کنم

سلام دوست من . خوبید . ممنون از لطف شما. من اتفاقا دارم سعی میکنم تو لحظه زندگی کنم برای همین تو همه سختی ها یه سری دل خوش کنک ها برا خودم میسازم . همه مشکل دارن و شاید از منم بدتر .
مرسی از آرزوهای قشنگ تون . منم براتون بهترین ها رو آرزو میکنم

تیلوتیلو شنبه 23 دی 1396 ساعت 10:00 http://meslehichkass.blogsky.com/

الهی هرچه زودتر ارزوهای قشنگ برآورده بشن
بهترینها نصیبت بشه
یک زندگی رویایی
تو دختر خیلی خوب و قوی ای هستی
فداکاری
همین که لابلای همه آروزهات هم ملاحظه دیگران را میکنی معلومه که چقدر از خودگذشتگی داری
خدا به دلت نگاه میکنه و بهترینها را نصیبت میکنه

ممنونم عزیزم خدا از دهنت و دلت بشنوه

عابر جمعه 22 دی 1396 ساعت 22:35

اونقدر خوب و به جزئیات تو ذهنت چیدی که حتما بهش میرسی. اما به کارشناسی ارشد فکر کردی؟ شاید خیلی چیزها رو عوض کنه

ریحانه جمعه 22 دی 1396 ساعت 18:51

نمیشه دوباره دانشجوی خوابگاهی بشی؟
نمیشه بری سر کار تو یه شهر دیگه مثل تهران که مستقل بشی؟


البته قطعا خودت به همه راهها فکر کردی.
البته میدونی، همه ادم ها حسرت هایی تو زندگیشون دارن ...


و اینکه گاهی میگم خوبه خواب هست. حداقل یک سوم زندگیم را شاد هستم :))


انشالله به زودی زود به ارزوهای قشنگت برسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد