حال و احوال

چند روز وقت نکردم اصلا بیام وبلاگ یا چیزی بنویسم.  خیلی سرم شلوغ.  سه روز هم ماما اینا نبودم گیر سرویس دهی بودم . از 7.30 صبح تو آشپزخانه بودم تا 2 ظهر . هر کدوم هم یه کاری داره . ناهار میپختم شام میخواستن.  هی میرفتم خرید و هی ازشون پذیرایی میکردم کلی هم کیییف میکردن.  کیک پختم . ته چین مرغ و ماکارونی یه روز هم کباب از بیرون آوردیم. 

حتی نمیرسیدم موهام شونه کنم . چند بار میرفتم برا خرید . همش بدو بدو  . ظهر هم میرفتم کلاس ... درب و داغون.

داشتم به این فکر میکردم دور از جون اگه مادرم نباشه من خیییییییلی زود پیر میشم و از پا میفتم.  چون یه جا بار کل زندگی رو دوشم میفته . هیچ‌کس هم نیس کمکم کنه . اما بچه‌ها خیلی تشکر میکنن و ذوق میکنن که چیزای خوشمزه براشون میپزم.

آموزشگاه جدید فعلا خوبه . دارم کم کم با محیط جدیدش سازگاری پیدا میکنم . محیطش دلبازه، البته یه سری از کلاسا یه جورایی پرتن اما خوبه . بهرحال هر جایی یه خوبی ها و یه بدی هایی داره .

راستی یکی از بچه‌ها یوگا سهشنبه شب گفت بریم کافی شاپ . روم نشد بگم نه . به خونه و مامانم گفتم به آقا بگن کلاس اضافه دارم . و رفتم جان عزیزم هرکار میکردم به حضورم اونجا و حرفای دوستم تمرکز کنم نمیتونستم.  همش فکر حرفا آقا بودم . اصلا نمیتونم بیخیال بشم .

آذر ماه عروسی پسرخواهرمه.  هنوز خیاط نرفتم چون خبرم نکرده ولی قراره یه پیرهن بلند بدوزم.

دوستون دارم.

نظرات 3 + ارسال نظر
طلوع ماه چهارشنبه 3 آبان 1396 ساعت 08:42 http://mmnnpp.blog.ir

کاشکی بتونی بی خیال تر بشی و جایی که برای دل خودت میری خوش بگذرونی.بزن به بی خیالی و بگو هرچه بادا باد.

اصلا نمیتونم دست خودم نیست بخدا .

اون پست الکی رمز گزاشتم ببینم کی میاد بگه پسورد بده.میخاسم ببینم برای کسی اهمیت داره. فقط تو گفتی :)
رمزش برداشتم الان.

خب معلومه که مهمه

بچه ها وادار کار کنن خوب :|

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد