سلام به همه دوستان خوبم.
نبودم و ننوشتم چون به قول دوست گرامی م تو جریان زندگی غرق شدم . روزها مثل همیشه سر میشن .
تلاش زیادی میکنم که حالم بهتر باشه .
فقط موضوع مهم قابل عرض عقد پسرخواهرم بود که حقیقتا خوشحالم کرد اما من نتونستم برم . چون باید بخاطر ناهار و تنها بودن خواهر برادرم باید پیششون میموندم. بعد از ناهار هم کسی پیدا نشد که من باش برم . خیلی آنروز دلم گرفت و تو تنهایی خودم چند قطره اشک ریختم .
ولی بعدش که خانواده م برگشتن از تعریف هایی که کردن لذت بردم .
دارم خودم رو آماده میکنم برای روز عروسی. البته معلوم نیست فعلا کی باشه. اما من از حالا فکر انتخاب مدل لباس و دوخت اون هستم.
سلام.
مبارکشون باشه.خوشبخت بشن الهی.
چرا اآخه تو نرفتی؟
نمیشد اونا رو هم ببرید؟
مرسی . نه نمیشد عزیزم
عالیه مبارک باشه
انشالله همه غیبت ها دلیل شاد داشته باشه
ممنونم
سلام
آرزو میکنم به زودی از خوشی های بیشتر و بیشترت بنویسی
هنوزم زندگی را به خودت سخت میگیری؟
هنوزم داری بیش از حد توانت فداکاری میکنی؟
عمرگران میگذرد...
سلام تیلو جان . بله هنوزم راهی ندارم که بارم سبک تر کنم . هنوزم دارم هی جور میکشم راه نداره