خیلی دلم برای خدا تنگ شده . خیلی که میگم فقط اون میدونه چقدر . من براش بنده خوبی نبودم . همیشه روسیاه بودم . همیشه طلب داشتم درصورتیکه خیلی هم بدهکارم. اما اون خداست و من بنده . اون عاقل و من نادون . خیلی دوس دارم بش نزدیکتر بشم . بهش خیلی احتیاج دارم . کاش بازم بهم رو کنه . کاش دستم رو بگیره و منو به حال خودم رها نکنه . من دارم خودم رو از دست میدم . دارم از انسانیت خودم دور میشم . دارم پر میشم از کینه و بغض. دارم خالی میشم از امید و آرزو.
یه جای زندگی هم باید بشه مال من . جایی که من و خدا به هم نزدیک تر میشیم . التماس میکنم خدایااااا منو دریاب.
اول هفته اومد باز و شروع دوباره. امیدوارم روزهای بهتری پیش رو داشته باشیم .
از ماه رمضان هم همین دو روز مونده . خدا قبول کنه .
دوستان عزیز امیدوارم تن سالم ، دل شاد و عمر باعزت داشته باشید. غصه از دلتون پر بزنه و جاش خوشی بیاد.
دوستون دارم . و به وجودتون افتخار میکنم .
سالهاست که من و خانواده م وارد یه زندگی نباتی شدیم که چند وقته شدتش رو بیشتر حس میکنم . یه جور روتین خشک و بی جون و بی روح که فقط صبح رو به شب و شب رو به صبح تبدیل میکنه . هیچ اتفاق مثبت و قشنگی تو زندگی هیچ کدوممون نمیافته. فقط میخوریم میخوابیم. سیر نزولی داریم و این خودش یه تغییره. روز به روز توان جسمی کمتر و کمتر میشه و باری که رو دوش افراد دیگه سنگین و سنگین تر میشه . دارم این روزها در اوج افکار بد سیر میکنم . دسترسی به گاز متان رو تو گوگل سرچ میکنم . اما هنوز نفهمیدم چطور میشه بش دسترسی یافت . دارم به بودن های خدا شک میکنم چون خیییییییلی وقته که نیستش. چرا بنده ش رو خلق میکنه و اونو تو عذاب میندازه. اگه دوسش نداره و براش رفاه و سلامتی نمیخواد خب چرا خلقش میکنه .
چرا من باید به اجبار تن به این زندگی بدم . چرا نباید کمترین رفاه رو داشته باشم .
یا برنامه ماه عسل افتادم که چقدر امسال تاسف برانگیز و ناراحت کننده بوده . علیخانی هرچی بدبخت بیچاره تو ایران جمع کرده نشون داده . یه بار یه برنامه نگذاشتم که دلت وا شه . تازه من خیلی پاش نمیشینم اما موضوع دستم میاد.
دارم پیگیری میکنم برم یه آموزشگاه دیگه که دستمزد بیشتری میده . امیدوارم درست بشه .
راستی گفتم امیدوارم. ....
چقدر زندگی بی امید و آرزو زشت و طاقت فرساست. و من دیگه نه امیدی دارم و نه آرزویی.
و باز هم راستی ....
دختر خواهرم ( که البته این چندمین مورد هست که از من خیلی کوچکترند و ازدواج میکنند) داره به سلامتی در شرف ازدواج قرار میگیره. دیروز رفتن آزمایش. این بار ناراحت نشدم . اما سرکوفت جدیدی در راه دارم از جانب پدر .
یه روزی یه جایی خوندم که یه نفر نذر کرده بود یه دختر رو خوشبخت کنه . یعنی باید دختر مورد خاص بود و مثلا زندگی خوبی نداشته باشه و طرف بره خواستگاری و اونو بگیره و جبران زندگی سخت رو براش کنه و خوشبختش کنه . و رفت و دختره رو گرفت . حالا شاید یکی بگه خب چه فایده این ازدواج بیشتر حالت معامله داره ،چه فایده اگه برا دلش نرفته باشه ،چه فایده اگه فقط پای منفعت و نذر و ثواب درمیون باشه . اما برای من کار اون پسر خیلی ارزشمند بود . و مطمئنم پای دلش هم در میون بوده که پیش رفته .
کاش منم نذر کسی بودم .