سورپرایز کردن خاله

شیرینک خاله رفته یه نامه نوشته و یه شاخه گل درست کرده و گذاشته بود توی کفشم که وقتی میخوام بپوشم سورپرایز بشم. چقدر نامه ش قشنگه قربونش بشم .

پر از احساس و محبت ...

میگیم این چه خطیه میگه خط زمان های قدیم . بگو بچه آخه تو از کجا این چیزا میفهمی.

عکسش رو پست جدا میذارم .

خاطره از خاله

اینقدر این بچه شیرینه اینقدر شیرینه که نمیدونم چطور توصیفش کنم . خواهر زاده م رو میگم . پسره اما خوردنیه. شب تا دیروقت باهاش بیدارم و هرکاری داشته باشه به من میگه . و منم با جون و دل براش انجام میدم . از بوسیدنش اصلا سیر نمیشم و کلی از نگاه کردنش لذت میبرم . دلم میخواد یه لقمه ش کنم .

مامانش بش میگه خاله اذیت نکن بیا پیش من بخواب. بش میگه نه مامان میخوام پیش خاله بخوابم که وقتی میرم ازش خاطره داشته باشم

خیلی گرممه

هوا شدیدا گرمه.  حس اینکه از خونه دربیام هم ندارم . فقط روزی که کلاس دارم درمیام و این عامل اضاف شده بر حس های بدم و افسردگی م . جهنم همین جاست . غیرقابل تحمل شده . من که حتی تو خونه هم خنک نمیشم . خدایا خودت رحم کن .

کاش میشد از این شهر و استان بریم .

وقتی سرگرم باشم و کلاس داشته باشم حالم خوبه . وقتی تو خونه م غصه هام هزار برابر میشن و زندگی غیر قابل تحمل. ..

شاید بگید وای این دختر چقدر میناله، البته حقم دارید. اما هیچکس جای من نیس. امیدوارم هم هیچوقت جای من قرار نگیرید.

دوستون دارم .

خاموش ها ارادتمندم. . .

خونه ما

چرا تو خونه ما اینقدر زندگی سخته آخه ...

چرا همه بدبختی ها یه جا تو خونه ما جمع شده ...

چرا پدر در حد ناپدریه. ..

چرا مریضی زیاده. ..

چرا گره های کور باز نمیشه...

چرا پدر اینقدر بد . چرا پدر اینقدر ناپدریه. ..

چرا قلب من نمی ایسته. ..

چرا عزرائیل نمیاد...

چرا این همه کینه. ..

چرا این همه کمبود...

چرا این همه بدبختی...

چرا این همه نشدن ها...

چرا این همه دعای بی جواب ...

چرا این همه ناپدری...

چرا این همه ناپدری...

چرا این همه ناپدری. ..

چرا این همه چراهای بی جواب...


یه دنیا از همه تون معذرت میخوام . بخدا شرمنده م . اما اینجا تنها جایی که میتونم توش راحت حرف بزنم . میدونم خسته تون کردم .