خاطره از خاله

اینقدر این بچه شیرینه اینقدر شیرینه که نمیدونم چطور توصیفش کنم . خواهر زاده م رو میگم . پسره اما خوردنیه. شب تا دیروقت باهاش بیدارم و هرکاری داشته باشه به من میگه . و منم با جون و دل براش انجام میدم . از بوسیدنش اصلا سیر نمیشم و کلی از نگاه کردنش لذت میبرم . دلم میخواد یه لقمه ش کنم .

مامانش بش میگه خاله اذیت نکن بیا پیش من بخواب. بش میگه نه مامان میخوام پیش خاله بخوابم که وقتی میرم ازش خاطره داشته باشم

نظرات 1 + ارسال نظر
تیلوتیلو سه‌شنبه 20 تیر 1396 ساعت 09:58

خدا نگه داره این دلیل های قشنگ زندگی را ...
منم زندگیم زیر و رو شدن با اومدن مغزبادوم... اینقدر که این بچه روی من تاثیر مثبت داشته تا حالا هیچکس نداشته

واقعا... بخدا غصه هام یادم میره وقتی چند روز میاد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد