هر وقت یه راه یا یه دلیل برای بهتر کردن حالم پیدا میکنم و به امیدهام چنگ میزنم که سر پا بشم و ادامه بدم . آقا میزنه تو برجکم و آوارم میکنه تو خودم . از 12 فروردین گیر داده که به یه خواستگار که هیچ به هیچ جواب مثبت بدم . طرف حتی یه امتیاز هم نداره آقا شده کاسه داغ تر از آش . یه توجیهاتی داره که روم نمیشه بنویسم . واقعا برا کوته فکری و این همه بی مهریش متاسفم. امشب گریه کردم و گفتم بخدا اگه کله کنم و مجبورم کنه میرم و دیگه پام تو این خونه نمیذارم با طرف تو یه اتاق خودم رو حبس میکنم و فرض میکنم تو گورم. گفتم دیگه فکر میکنم پدرومادر و خانواده ای ندارم. بخدا روم نمیشه بگم پسره چی به چیه . آخه به این میگن پدر... صبح تا شب میره میاد تکه میزنه . البته برادرام میگن تو نگران نباش و نمیتونه مجبورت کنه . اما من ازین ناراحتم که چرا اینقدر براش بی ارزشم. چرا اینجور میکنه . ازش خیلی دلگیر و شاکیم خیلی .
خیلی برات مطلب نوشتم اما پاک کردم دیدم خودم به توصیه هام ایمان ندارم اما از چیزهایی که ایمان دارم برات می نویسم: خدا هست و تا خدا هست هرچی سقف آرزوهاتو بلند کنی کمه اما فراموش نکن باید خودت پابه پای آرزوهات بزرگ بشی و اینم بدون بزرگ شدن روح فقط با درد و رنج میسر میشه شاد و سرحال باش تا توی زندگی از مبارزه نشستی، آینده مال تو هست
خیلی برات مطلب نوشتم اما پاک کردم
دیدم خودم به توصیه هام ایمان ندارم
اما از چیزهایی که ایمان دارم برات می نویسم:
خدا هست و تا خدا هست هرچی سقف آرزوهاتو بلند کنی کمه
اما فراموش نکن باید خودت پابه پای آرزوهات بزرگ بشی
و اینم بدون بزرگ شدن روح فقط با درد و رنج میسر میشه
شاد و سرحال باش
تا توی زندگی از مبارزه نشستی، آینده مال تو هست
منم دلگیر شدم
خداوند خودش راه چاره ای درست کنه
خداوند خودش نظر لطف کنه
ممنونم تیلو جانم . خدا کنه . دلت نگیره . من ناراحت میشم آمل متوقف نه