زور ...

هر وقت یه راه یا یه دلیل برای بهتر کردن حالم پیدا میکنم و به امیدهام چنگ میزنم که سر پا بشم و ادامه بدم . آقا میزنه تو برجکم و آوارم میکنه تو خودم . از 12 فروردین گیر داده که به یه خواستگار که هیچ به هیچ جواب مثبت بدم . طرف حتی یه امتیاز هم نداره آقا شده کاسه داغ تر از آش . یه توجیهاتی داره که روم نمیشه بنویسم . واقعا برا کوته فکری و این همه بی مهریش متاسفم.  امشب گریه کردم و گفتم بخدا اگه کله کنم و مجبورم کنه میرم و دیگه پام تو این خونه نمیذارم با طرف تو یه اتاق خودم رو حبس میکنم و فرض میکنم تو گورم.  گفتم دیگه فکر میکنم پدرومادر و خانواده ای ندارم.  بخدا روم نمیشه بگم پسره چی به چیه . آخه به این میگن پدر... صبح تا شب میره میاد تکه میزنه . البته برادرام میگن تو نگران نباش و نمیتونه مجبورت کنه . اما من ازین ناراحتم که چرا اینقدر براش بی ارزشم.  چرا اینجور میکنه . ازش خیلی دلگیر و شاکیم خیلی .
نظرات 2 + ارسال نظر
فرساد دوشنبه 11 اردیبهشت 1396 ساعت 12:57

خیلی برات مطلب نوشتم اما پاک کردم
دیدم خودم به توصیه هام ایمان ندارم
اما از چیزهایی که ایمان دارم برات می نویسم:
خدا هست و تا خدا هست هرچی سقف آرزوهاتو بلند کنی کمه
اما فراموش نکن باید خودت پابه پای آرزوهات بزرگ بشی
و اینم بدون بزرگ شدن روح فقط با درد و رنج میسر میشه
شاد و سرحال باش
تا توی زندگی از مبارزه نشستی، آینده مال تو هست

تیلوتیلو دوشنبه 11 اردیبهشت 1396 ساعت 11:05 http://meslehichkass.blogsky.com/

منم دلگیر شدم
خداوند خودش راه چاره ای درست کنه
خداوند خودش نظر لطف کنه

ممنونم تیلو جانم . خدا کنه . دلت نگیره . من ناراحت میشم آمل متوقف نه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد