امروز میخوام برم بازار . اینجا هوا بهاری شده . البته همراه با گرد و خاک که قشنگ از یکم اسفند شروع شده .
بعضیا کولر روشن کردن ما که نه هنوزیم . ولی من لباس زمستونی هام رو جمع کردم .
از اینکه با این سرعت با زمستون خداحافظی کردم ناراحت شدم . آخه ازاین به بعد همش گرما و گرما و خاکه . سعی میکنم دیدم رو قشنگتر کنم که دیگه از گرما کمتر ادیت بشم .
زندگی همینه دیگه . همین گرما و همین سرما . همین خوب و بدها . همش رو باید باهم پذیرفت . مثل آجیل میمونه . نباید گلچین کرد . باید از همه ش لذت برد .
پ . ن
راستی دیروز قبل کلاسم رفتم خونه یکی از دوستام که یه تمرین کتاب ازدواج رو با هم انجام بدیم . زمان کمی پیش هم بودیم اما خوش گذشت . چون اونم از دست مامانش خیلی راحت نبود . مراسم تمرین رو دزدکی انجام دادیم . شمع روشن کردیم و جملات منفی رایب ازدواج رو خوندیم و خندیدیم و از بین بردیم . تند تند شد اما خیلی خوب بود.