ط مثل طب سوزنی

امروز دوشنبه ست و باید برم طب سوزنی هنوز راه چاره ای برای زود درآمدن از خونه پیدا نکردم. ظلمه که برای یه دکتر رفتن مجبور بشی پنهان کاری کنی یا دروغ بگی یا کلا نوبتت رو کنسل کنی . یک هفته ست دارم فکر میکنم چطوری امروز از سرم بازش کنم که نخوات منو برسونه سرکار اما هنوز راهی پیدا نکردم احتمالا تا لحظه آخر مجبور بشم به مطب زنگ بزنم و نوبتم رو کنسل کنم.

این یعنی اوج خوشبختی و اوج استقلال .

اوج درک یه پدر از شرایط فرزندش

اوج زورگویی

واقعا موندم چکار کنم با نرفتنم هم روال درمانم عقب میفته و هم شرمنده دکتر میشم که بخاطر هماهنگی با ساعت کاری من قبول کرده قبل از 4 مطب بره که منم زود برم و کارم زودتمام بشه که به کارم برسم. اما چون پدر منو میبره نمی تونم بش بگم منو زودتر ببر. نمی تونم بش بگم نوبت دکتر دارم. چککککککککار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟

ماه رمضون

ماه رمضون داره به سختی برام پیش میره . متاسفانه حس معنوی خاصی درونم بخاطرش احساس نمی کنم. خیلی بدنم خسته و بی جونه دلم خواب ابدی میخوات.

هر روز با ضعف بدنی و لرزش دستها و خستگی مفرط پیش میره . و گویی چیزی از این سفره نصیبم نمیشه . سالهاست از خدا خواستم ماه رمضون بعد را تو خونه خودم باشم یعنی تو خونه تاهلم. تقریبا ده سالی میشه که هر سال ازش همین را خواستم و تقریبا سه سالی ست که دیگه نخواستم و مرتب سعی کردم خودم را با بدبختی های زندگیم و نداشتن هام دوست و سازگار کنم اما بندرت موفق بودم...

میدونم که میتونستم معنویت را با حس قوی تری درک کنم. درک خدا و ماه رمضونش . درک سفره با صفای افطار و دعای سحر.

جوری شدم که انگار همه ظرافت های حسی دخترانه ام رو از دست دادم. مثل ماهی در حال دست و پا زدن تو دریای متعفن زندگی ام.

خدا نخواهد بدهد نمی دهد اینو تو گوشم فرو کردم و گاهی حتی ازش قطع امید میکنم که برای من سهمی نذاشته و بیشتر از این با اصرارهام خسته ش نکنم. نماز میخونم و قرآن هم میخونم اما چقدش بره تو آسمون خدا میدونه .

خدا که نده از بنده خدا هم دیگه توقعی نیست.

خدا که ولت کنه دیگه هیچ.

خدا را که نداشته باشی دیگه هیچ...

زور وابستگی به دیگران ...

زور وابستگی به دیگران چه از نظر فکری و چه جسمی آزاردهنده ست . دلت نخوات باشون مشورت کنی اما به دلایلی ناچار باشی و دلت نخوات باشون جایی بری ولی بازم ناچار باشی.


چندروزیه بخاطر ماه رمضون پدر گیر داده که من میرسونمت خیلی زودتر از موعد لباس می پوشه و می ایسته بالا سرم حتی از ترس همراهی ش یه ضدآفتاب نمی تونم بزنم . با برنامه رفتن طب سوزنی که برای میگرنم هست هم تداخل ایجاد کرده نمیدونم چکار کنم. چون اون مخالف هر جور درمان پولی و از نظر خودش اضافی هست ، حالا موندم روز دوشنبه هفته آینده که باید ساعت 3.30 مطب باشم با وجودش چه کنم اگه طبق روال هر روز ساعت 4 دربیام برم سرکار دیگه به طب سوزنی نمیرسم و نمی تونم هم بگم که باید برم دکتر از حالا دارم حرص اون روز را میخورم خدا کنه تا آنروز یه جوری بشه که نخوات منو برسونه .

من اصلا حس خوبی ندارم به این بردن هاش آخه یه عمر من پیاده میرم و یه عمر ازش رفتارهای محبت آمیز پدرانه ندیدم و توقع هم نداشتم . البته الانم کارش رو ضایع نمیکنم میدونم بخاطر گرما و روزه داری ، داره بهم لطف میکنه اما حالا مشکلم دکتر رفتنه که اون ازش خبر نداره .

خدا کنه تا دوشنبه دیگه مشکلم حل بشه وگرنه از درمانم عقب میافتم و برام بد میشه.